دفترچه شخصی سید محمد امین هاشمی



یه سری جمله ها هم تا مغز استخون ادم پیش میره

شاید لحظه اش مهم باشه

چه زمانی ، توی چه حالی ، توی چه وضعیتی ، با چه پیشینه فکری و به چه شکلی پیام رو دریافت کنی

به هر حال خیلی تا عمق وجود من فرو رفت این حرف





نوشته بود 3 تفریح توی زندگیت داشته باش

یک تفریح که برات پول بسازه

یک تفریح که برات بدن سالم و روی فرم بیاره

یکیش هم روحت رو تغذیه کنه




بی نظیر نیست؟

احساس میکنم باید حتما 50 سالم میشد تا خودم به این نتیجه برسم

بعد از خوندن این عبارت ، احساس میکنم یه فرصت مجدد زندگی گرفتم




تصور کن.

یه چیز روتین

مثل چک کردن اینستاگرام ، ایمیل ،‌تلگرام.

مثل سر زدن به بعضی بازی ها.

مثل راه رفتن ، غذا خوردن ، برای بعضی ها رانندگی کردن ، برای بعضی ها نماز خوندن


روتین و روال

اصلا خودتم نمیفهمی داری چیکار میکنی

خیلی شیک و راحت و ساده برای خودش میره جلو

دیگه نیازی نیست براش برنامه بریزی ، فکر کنی و انرژی بذاری

همینجوری شیک و مجلسی میری جلو و تمام! کارا خودش انجام میشه

تو فقط برای رشد بیشتر‌، برنامه های تازه ،‌ تفریح و گردش ،حل چالش ها و . برنامه میریزی فکر میکنی

و سلامتی و حس درونی و پول خوب (به ترتیب الویتش از نظر خودم نوشتم) خودش هلو بپر تو گلو میاد سمتت.

عالیه واقعا




خیلی خوب میشه اگر بتونم عملیش کنم

این اگر» که میگم هم صرفا از روی عادته ، وگرنه معلومه که میتونم



یه سری جمله ها هم تا مغز استخون ادم پیش میره

شاید لحظه اش مهم باشه

چه زمانی ، توی چه حالی ، توی چه وضعیتی ، با چه پیشینه فکری و به چه شکلی پیام رو دریافت کنی

به هر حال خیلی تا عمق وجود من فرو رفت این حرف





نوشته بود 3 تفریح توی زندگیت داشته باش

یک تفریح که برات پول بسازه

یک تفریح که برات بدن سالم و روی فرم بیاره

یکیش هم روحت رو تغذیه کنه




بی نظیر نیست؟

احساس میکنم باید حتما 50 سالم میشد تا خودم به این نتیجه برسم

بعد از خوندن این عبارت ، احساس میکنم یه فرصت مجدد زندگی گرفتم




تصور کن.

یه چیز روتین

مثل چک کردن اینستاگرام ، ایمیل ،‌تلگرام.

مثل سر زدن به بعضی بازی ها.

مثل راه رفتن ، غذا خوردن ، برای بعضی ها رانندگی کردن ، برای بعضی ها نماز خوندن


روتین و روال

اصلا خودتم نمیفهمی داری چیکار میکنی

خیلی شیک و راحت و ساده برای خودش میره جلو

دیگه نیازی نیست براش برنامه بریزی ، فکر کنی و انرژی بذاری

همینجوری شیک و مجلسی میری جلو و تمام! کارا خودش انجام میشه

تو فقط برای رشد بیشتر‌، برنامه های تازه ،‌ تفریح و گردش ،حل چالش ها و . برنامه میریزی فکر میکنی

و سلامتی و حس درونی و پول خوب (به ترتیب الویتش از نظر خودم نوشتم) خودش هلو بپر تو گلو میاد سمتت.

عالیه واقعا




خیلی خوب میشه اگر بتونم عملیش کنم

این اگر» که میگم هم صرفا از روی عادته ، وگرنه معلومه که میتونم



هر روز ،‌ انگار ، قراره همه چیز از همین امروز شروع بشه
هر شب ، انگار ، همه چیز آماده شده تا همه چیز از فردا شروع بشه

یه همچین تفکراتی توی خودم میبینم خلاصه

***

توی تیوان فیلمبرداریه
حدود 5 ساعت داشتن یه سکانس رو میگرفتن
هی میگفت شایان بیا ، همه بارا روی دوش منه بعد تو عقب موندی؟
یارو میگفت : کاااااااااااااااااااااااااات
دوباره میگیریم

سه چهار ساعتی گذشته بود که دلم میخواست برم بزنم پس کله شایان بگم بدو دیگه پدر سگ دهن مارو سرویس کردی

***
رشد و پیشرفت کاری خوبه ، بحمدالله
گفتم در جریان باشید

***

با اینکه از نظر امارهای که خوندم روی خط فقر محسوب میشم نه زیرش
ولی بحث خونه باعث یه افسردگی ریز شده درونم

قبلا که فکر میکردم به بحث های مالی میگفتم چطوریه که طرف 2 میلیون حقوق داره بعد میگن زیر خطر فقره؟
با خودم میگفتم دروغ میگن
حقیقتا یه زمانی فکر میکردم اینا تهاجمات دشمنها
اون زمانا که طرفدار ای بودم
همون زمانی که گلواژه هایی مثل حفظ جمهوری اسلامی مهم تر از جان امام عصر عجل الله فرجه!» رو توجیح میکردم و نمیفهمیدم وقتی مالک اشتر از چند قدمی معاویه برای نجات جون امام زمانش برمیگرده یعنی چی.


حالا دیگه نیازی نیست خط فقر و زیر و روش رو بفهمم
دارم میبینمش
توی زندگی بقیه
توی زندگی خودم

در حال حاضر در یک خستگی عمیق روحی و جسمی به سر میبرم

به شدت به یک هفته مرخصی نیاز دارم و البته که به هیچ عنوان دسترسی بهش رو ندارم و احتمالا تا عید هم دسترسی نداشته باشم

امیدوارم توی عید فرصت فراهم بشه 2-3 روز استراحت اینجوری داشته باشم


البته شاید بتوونم دو هفته دیگه یه تعطیلی 4 روزه واسه خودم دست و پا کنم

ببینم چطور میشه


به هر حال در وضعیت فعلی کاراییم به شدت کاهش پیدا کرده

وقتی این مدلی میشم ، در ظاهر زمان زیادی رو استراحت میکنم (یا بهتره بگم تلف میکنم) ولی در باطن هیچ خستگی در نمیره!


نیاز دارم دو سه روز دراز بکشم ،فرندز ببینم ، Orang is the new black ببینم و .

3-4 ساعت کانتر و فوتبال بازی کنم

3-4 ساعت اینستاردی گردی کنم

برم یه 2 ساعت خیابونا رو متر کنم و آهنگ گوش بدم و فکر و تصور کنم

و .


امیدوارم روزش برسه زودتر

نقدا جمعه رو دارم که تا ساعت 11 وقت دارن استراحت کنم ، بعدش یه جلسه دارم و بعدشم کلاس تا 8 شب

ببینم این جمعه صبح ، چقدر خستگیمو در میکنه


اولین بار حاج مهدی بهم یاداور شد که اسم کوچه و خیابونمون چقدر انقلابیه.

17 شهریور

شهید نواب صفوی


هرچی هم زور زدیم که تاریخ بله برون بیافته یه روز دیگه نشد

قبلش فاطمیه بود

بعدش هم مراسم عروسی یکی ازفامیل هاشون


22 بهمن بله برون

تکبیر

مرگ بر اینوری و اونوری و .


ولی انصافا اگر برم محضر ببینم عاقدمون مثلا رئیسی کسی هست ، انقدر با کله قند خودمو میزنم تا بمیرم

گفته باشم 


ازبچگی عادتم بود

هنوزم این عادت رو دارم


موقع فکر کردن ، موقع درس خوندن ، موقع رویا پردازی راه میرم

گاهی اوقات خیلی تند

کاهی اوقات اینقدر راه میرم که پام درد میگیره

یه دوره ای که دوسه تا دوست نزدیک داشتم و با هر دو سه تاشونم قهر کرده بودم ، اینقدر راه میرفتم و فکر میکردم که واقعا نشستن برام لذت بخش ترین کار میشد


قبلا خجالت میکشیدم بگم

با خودم میگفتم مثل دیوونه ها راه میرم و با خودم حرف میزنم»

بعدا تفکرم عوض شد و همون کار شد قدم میزنم و فکر میکنم»


امشب بعد از مدت ها یه مقدار قدم زدم و به رویاهام فکر کردم

قبلا هم همینطور بود

میرفتم جلو ، خیلی جلو

میرفتم 50 سال اینده یهو


یادمه اولین بارهایی که با دینام اشنا شدم و فهمیدم میشه با پا زدن دوچرخه و با کمک دینام برق تولید کرد ، توی رویاهام رفتم تا اونجا که با همین قضیه کل برق دنیا رو تامین میکردم

الانم همونکار رو میکنم

فرقش با اون وقت ها اینه که مستنداتم بیشتر شده


قبلا فکرایی که میکردم رو هرجا میگفتم ، میشد فکر بچگانه و نپخته و خنده دار

الان دوستان وقت میذارن ، تشریف میارن سر کلاسام و مقدار کمی هم هزینه میکنن تا حرفایی که با خودم ، در حین راه رفتن مثل دیوونه ها زدم» رو بشنون

الان وقتی همون فکر ها رو برای بعضی ها که خیلی بهشون اعتماد دارم میگم ، حاضر به همکاری میشن

از وقت و فکر و علم و . سرمایه میذارن براش


هنوزم نمیتونم کامل بگمشون

اگر تا ته ته بگم بازم میشه بچگانه

قبول هم دارم ، از یه جایی به بعدش مستندات قضیه ضعیف میشه

ولی من بدون اون ادامه نمیتوم انگیزه کافی بگیرم


من با داشتن یک سایت و مثلا روزی 1000 تا بازدید انگیزه نمیگیرم

من باید تصورم بره تا روزی چند میلیون بازدید تا تازه موتورم روشن بشه


از همون قدیمش هم تا مبلغ زیر 1 میلیارد بود موتورم روشن نمیشد

همون موقعی که از بابام پول تو جیبی میگرفتم و به خاطر اینکه مامانم نگران سیگاری یا معتاد شدنم بود ، اینقدر این پول تو جیبی کم بود که به خوراکی هم به زور میرسید

همون موقعش هم عدد زیر 1 میلیارد فقط مقدمه قضیه بود

هنوزم با همون 1 میلیارد موتورم روشن میشه


فرقش توی اینه که قبلا اونا رویا بودن

نه فقط برای دیگران که میدیدنش 

برای خودمم شکل و شمایلشون شکل رویا بود

الان فکرن ، تصورن ، استراتژی و برنامه ریزین



مثل خودم

خودمم هنوز همونم

همون امینی که میرفت توی انبار کوچیک زیر راپله مامان بزرگش

و پنجره کوچیکش رو میکرد پنجره مغازه اش و لوازم توی انباری رو میفروخت

از نظر بقیه من خیلی بچه خوبی بودم که 3-4 هفته رو تنهایی بدون حضور هیچ بچه دیگه ای توی کاشون میگذروندم

ولی اونا نمیدونستن چقدر همبازی دارم ، چه دنیای بزرگ کشف نشده ای دارم ، چقدر وقت لازم دارم تا سنارویهای مختلف رو بررسی کنم

من اون موقعش هم سعی میکردم نگاهم واقعی باشه ، فرقش با الان این بود که اون موقع نسبت به الان بخش کمتری از واقعیت رو میدیدم

همونطور که الان نسبت به 10 سال دیگه.


ولی من هنوزم همونم

من دقیقا همونکارا رو میکنم

اگر با همون قد و هیکل و قیافه همین اطلاعات رو بهم میدادی احتمالا همین کاری رو میکردم که الان میکنم

من هنوزم توی رویاهام قرق میشم و میرم به دنیای نارنیاطور خودم


فقط هم بحث مالی نیست

من گاهی اوقات صلح برقرار میکنم ، گاهی اوقات میجنگم

من توی مراسم اعدام شرکت میکنم ، حتی گاهی اوقات ادم میکشم

یه وقتهایی میرم و مدت ها در اوج ارامش و توی جنگل زندگی میکنم

گاهی اوقات بدترین اتفاقات دنیا برام میافته

عزیزانم رو از دست میدم

گاهی اوقات بی پوله بی پول میشم و گاهی اوقات خفن مایه دار ترین ادم روی زمینم


من توی تصوراتم رسما و عملا زندگی میکنم

یه جا توی فیلم اینسپشن میگفت که برای اینا جای خواب و بیداری عوض شده

اینا میرن کار میکنن تا بیان اینجا و یکی دو ساعت توی عالم خواب زندگی کنن

برای من گاهی اوقات واقعا جای عالم تصور و واقعیت عوض میشه


امشب کار داشتم

ولی ترجیح دادم بیست دقیقه ای رو فقط برای تصورم کنار بذارم


حتی قضیه جلوتر هم میره

این که نمیتونم همینجوری قضیه رو بیهوده رها کنم

این که نیاز دارم هرچیزی یه اهمیت خاصی پیدا کنه ، یه انتهایی برسه و .


مثلا توی مترو که پاسور بازی میکنم با گوشیم ،‌ تصور میکنم

اون تصمیم ها میشن تصمیمات بزرگ کشوری

اون وقته که پاسور بازی کردن کیف میده


وقتی این تصورات رو میکنم هست که دیگه جرات اشتباه ندارم

دیگه بازی مسخره بازی نیست

شاید برای شما جدید باشه ولی این قضیه هم برای من جدید نیست 


یادمه بچه که بودم با مامانم میرفتیم فروشگاه رفاه برای خرید

اون موقع ها اداره مخابرات به بابام بن میداد و ما هم به اجبار از رفاه خرید میکردیم تا با بن ها یک سری خرید هامون رو انجام بدیم

من نه خوراکی میخواستم ، نه اسباب بازی نه هیچی

و از نظر بقیه من خیلی مظلوم و خوب بودن

ولی واقعا اینطور نیست

کاملا ناخواسته و غیر ارادی ، من توی عالم تصورم قدرتمند ترین ادم اون فروشگاه بودم

فروشگاه چیه؟ قضیه فراتر از این حرفاست


نمیدونم اولین بار کی شروع شروع ،‌ولی یکی از اخرین بارهای اون تصور رو یادمه

یادمه اولین دفعه هاش از یه تیر چراغ برق شروع شد!

توی تصورم گفتم که این ، یه سفینه فضاییه

وقتی میرفتیم فروشگاه رفاه من با وسایل مختلف سفیه فضاییم رو تجهیز میکردم

یه دستگاه چرخ گوشت که قیمت بالا تری داشت ، میتونست یه موتور قدرتمندتر برای افزایش سرعت فضیه باشه

یا سس های مایونز میتونستن به عنوان نوع خاصی از گلوله ها برای زدن یک سری از دشمن های خاص استفاده بشن

کالباس ، پفک ، لباس ها ، لوازم خونگی و .

هرچیزی توی اون فروشگاه اسباب بازی من میشد و تا رسیدن به خونه و ساعتها بعدشم سر من رو گرم میکرد


توی اون لحظات من تصور اینده رو نمیکردم (مثل وقتی که با دینام برق تولید میکردم)

توی اون لحظات من فقط بازی میکردم

اما گاهی اوقات تصورات مدلشون عوض میشه و تبدیل به بحث های کاری میشن

یا بحث های مذهبی یا اجتماعی یا ی


یادمه یکی از افرین دفعه هاش شاید حدود 15 سالم بود

یاد قدیما افتادم و سعی کردم بازی رو ادامه بدم و یه عملیات جدید رو به اتمام برسونم

ولی انگیزه کافی نداشتم

اینکه به طور مطلق حالت بازی داشت انگیزه رو ازم میگرفت


سالهاست که اصلی ترین این تصورات و تفکرات شده کاری

البته که در طول سربازی و از فاصله درب فجر تا در ساختمون مهندسی بارها و بارها کسانی که شاید توی اعتقاداتتون قوربونشون برید رو نشوندم روی صندلی قضاوت ، و بابت تک تک زورگویی ها ، تک تک شکنجه شده های توی زندان ها و . محاکمه اشون کردم

بابت تک تک ثانیه هاییم که حروم میشد توی گوششون زدم و بهشون گفتم

فقط عصبی تر میشدم

از یه جایی به بعد این کار رو ادامه ندادم

و به اجبار تصورات نوع دیگه ام هم کمتر شد

البته  که درگیری و مشغله کاری هم خیلی تاثیر گذار بود


توی عالم تصوراتم عوامل وقت تلف کن نیستن

لازم نیست ساعت ها زور بزنم تا یه ایکن توی یه صفحه یه سایتی رنگش عوض بشه یا یه افکت روش نمایش داده بشه تا مشتری راضی بشه

توی عالم تصوراتم من فقط تصمیم میگیرم و جلو میرم و این یکی از لذت بخش ترین چیزهاست

حتی توی دعوا ها و قتل ها هم همینطوره


همیشه هم من درست نمیگم

گاهی اوقات بر میگردم و تصورم رو عوض میکنم تا به درست ترین شکل ممکنه تبدیل بشه


این عالم تصورات من بود

امشب بیست دقیقه ای توش زندگی کردم و یه سفر لذت بخش رو داشتم

اومدم این از تجربیات و لذت های این سفر براتون بگم که رفتم تا اوله اولش

دنیای خوبی داشتم و دارم




برای همه اتون زندگی توی دنیای قشنگ تصورات ذهنیم رو آرزو میکنم.


به شدت معتقدم که یکی از بهترین افرادی که به هر آدمی میتونه مشاوره بده ،‌خودش اون ادمه است.

معمولا وقتی مشکلات دیگران رو میبینیم ، نظرات و راهکارهای خوبی برای حلش به ذهنمون میرسه
وقتی موقعیت های خوبشون رو میبینیم هم همینطور.
حالا گاهی اوقات به زبون میاریم و گاهی نمیاریم
ولی اون فکره هست

من از همین قضیه استفاده کردم و گاهی اوقات میشینم و به خودم مشاوره میدم
و خدا میدونه که چه راهکارهای عالی و نکات خوبی از توش در میاد
دقیقا حس میکنم یه مشاوره گرون قیمت رفتم

از این چهت گرون قیمت هست که جناب مشاور ، بدون اینکه بخوام دو ساعت یه چیز رو بهش تفهیم کنم تا ته قضیه رو میخونه
قضاوت بیجا نمیکنه
دقیقا میفهمه اون لحظه خاص که فلان تصمیم رو گرفتم دلیلم چی بوده و لازم نیست من دوساعت آسمون ریسمون ببافم
میدونی؟ خیلی خوبه از این جهتا

امروز میخوام بشینم یه مشاوره به خودم بدم ببینم چطوری میشه اوضاع رو بهتر کرد
دیشب که از خونه پسرعموم بر میگشتیم و توی ترافیک بودم ، فکر میکردم یعنی واقعا دغدغه های من باید اینجوری باشه؟
در این سطح؟
که مثلا فلان نیرو رو چطور مدیریت کنم؟ یا فلان کلاس رو چطور برگزار کنم؟

یه ذره زیادی کوچیک نیست؟؟؟؟
بهش فکر کردم و دیدم چرا واقعا کوچیکه و اگر یه ادمی کلی موفقیت در زمینه ها کاری به دست اورده باشه قاعدتا دغدغه هاش اینا نیست

به همین دلیل ، در قدم اول میخوام یه مشاوره شخصی به خودم بدم
و در قدم دوم میخوام یه چندجا صحبت کنم و مشاوره برم پیش افرادی که خیلی از من جلو ترن
و در قدم سوم هم میخوام یکی دوتا آموزش خفن و مرتبط که قبلا خریدم رو بشینم کامل ببینم (و حتی بعضا دوباره ببینم) تا بتونم بر مشکلات فائق بیام (بله درست حدس زدید فائق رو هم سرچ کردم)

خلاصه که امروز روز مشاوره است
روز مشاوره روزمهمیست
برای همین ارزش ثبت در وبلاگ رو داشت
هرچند وبلاگ چای مهمی نیست!
جای خالی کردن فکرهاست
و تمام

و البته خداروشکر





hello sir

سلام علیکم


we have a question , can you help us؟

(سرش را به نشانه شک کج میکند) بفرمائید


we want go here (روی گوشی موبایل خود تیوان را نشان میدهند)

همینجاست (با دست داخل را نشان میدهد و بلاخره محض رضای خدا یک کلمه انگلیسی میگوید) come whit me


sorry i am not good in englesh but.

(آن دو مهمان بچه پررو سریعا سر خود را به شنانه تاکید تکان داده و میگویند) yes yes


(ادامه میدهد) You work whit who?

mohammad kashanshahi


ok (درب اسانسور باز میشود) بفرمائید :-|


***

میدونم که متن بالا انگلیسی یالا اشتباه زیاد داره ولی خوب دیگه وسعم در همین حد بود


خداروشکر محمد رو پیدا کردم وگرنه.

این مکالمه من با دو نفر نمیدونم کجایی بود که امروز اومده بودن تیوان و از من کمک خواستن

منی که سابقه زیرنویس کردن فیلم رو در کارنامه خودم دارم.

فیلم آموزش طراحی سایت بود ولی بلاخره زیرنویس کردم خیلی هم خوب بود کارم

منی که بارها توی ذهنم خیلی بیش از یک سلام و علیک پیش رفتم و مکالمه داشتم و قسمت سلام و علیکش قسمت اسونش بود


چرا من باید اینجوری گند بزنم اخه ؟ :-/

ولی اون قسمتی که گفتم ببخشید من انگلیسیم بده . و اونا سریع گفتن یس خیلی بد بود:-D


بازم خداروشکر کسی نبود اون دور و ور


این سطح از تغییر درونم شگفت انگیزه

هی مینویسم ، هی منتشر نمیکنم

چرا؟

چون خوب نیست!

الله اکبر

وبلاگ خودمه اقا خوب نباشه اصن

نمیفهمم این چه افکار مزخرفیه که داره بر من مستولی میابه

خدا شاهده رفتم مستولی رو سرچ کردم درست نوشته باشم!!

پناه میبرم به خدا


حالا نه اینکه این پست خوب باشه

ولی خوب دیگه مثل قبل از راحت نوشتن لذت نمیبرم انگار

یه کرم کوچک و موذی ته مغزم اذیتم میکنه که نمیذاره یه خط یه خط پست منتشر کنم


عجیب واقعا

بگذریم.


کتاب ساعت ساز نابینا اینقدر حرفاش تکراری شده که به زور میخوام دو فصل دیگه اش رو بخونم و برم یه کتاب اعتقادی دیگه رو شروع کنم

به شدت ضعف توی تفکر سیستمی و درک و چینش استراتژی رو توی زندگیم حس میکنم ، به خصوص توی کارم

شاید بعد ساعت ساز یه کتاب در رابطه با شطرنج بخونم

کتاب هنر جنگ خیلی حس خوبی بهم داد و تا تهش رو خوندم

یه کتاب توی این مایه ها هم میخوام


کارا خوبه ، ولی میتونه بهتر باشه

سعیم رو میکنم ، ولی میتونم بیشتر بکنم

فکرای خوب و انرژی مثبت بهم میدید ، ولی بیشترم میتونید بدید :-/

بدید آقا ، تموم نمیشه

یه لبخند حتی :-)


با تشکر از شما و خدا


یعنی الان وضعیت زندگی من اینه که یه مشت ادم خوب و خیر خواه ، دور هم جمع شدن و برای کمک به من و همدیگه ، دارن به من و همدیگه کرم میریزن :-|


الان نه میشه شکایتی کرد ، نه حرفی زد ، نه هیچی

همه هم خوبن

این وسط من برای حفظ و جمع و جور کردن قضیه میشم ادم بده

میشم چوب دو سر .

همون ادم بده 


داستانیه خلاصه


جدا میگم

واقعا میگم


هنوز ، بعد از چندین ماه ، محض رضای خدا یک ذره زندگی حالت مسخره و عادی و تکراری نگرفته

بعد از سربازی هیچ روزیم حس بیهودگی نداشتم

حالا اگر خیلی طرفدار سربازی هستید ، حرفم اینطور برداشت کنید که این هم از برکات سربازی هست که اینقدر مضخرفه که باعث میشه بعد از اون بیشتر قدر زندگی عادی رو بدونی

و اگر خیلی مسیح طور فکر میکنید اینم بذارید به حساب ظلم نظام در حق خانم ها که سربازی نمیتونن برن تا بعدش از زندگی بیشتر لذت ببرن


انصافا خیلی میتونم روی این پاراگراف بالا حرف . که چه عرض کنم . زر بزنم ولی خوب حسش نیست و با این نیت هم این نوشته رو شروع نکردم



این نوشته رو شروع کردم که یه کم حرف بزنم ، در درجه اول هم برای خودم

دلم میخواد یه چیزایی در مورد اولین تجربیات ازدواج بگم ، ولی حس میکنم نپخته اس

خیلی خام خیلی پر شک و تردید

هم قسمت های خوب و هم قسمت های بدش


دلم میخواد در مورد تصمیمات سال اینده ام بگم

در مورد برنامه ریزی ها و طرح ها و استفاده از تجربه ها و .

اما حس میکنم خیلی ساده لوحانه اس

خیلی بچگانه

شاید واقعا هم پاشون وایسم و عملیشون کنم (که فکر میکنم به صورت کلی پاشون هم وایمیستم و این رو بر اساس تجربه میگم)

ولی بازم یه حس خامی داره ، حس بچگی داره ، دوسش ندارم


دلم میخواد در مورد دیدگاه های جدید ی بگم 

در مورد اتفاقات نو

ولی به نظرم خیلی به من ربطی نداره

یعنی من با این اعتقاداتی که دارم ، قاعدتا نباید خیلی» وارد این قضایا بشم

گفتم خیلی ها

همون نزدیکای انتخابات فقط یه دور براتون یاداور میشم که هم چپی اومده و هم راستی و همیشه نتیجه یکی بوده

یا مثلا رای ندادن هم خودش یه رای محسوب میشه ، با رای ندادن هم میشه نظرمون رو اعلام کنیم

خیلی قوی تر و اثرگذار تر از رای دادن گاهی

حالا سر وقتش میگم


خلاصه که خیلی چیزا دلم میخواد.

بگذریم


کاری که نپخته نیست ، خام نیست ، بچگانه نیست و اتتتتتتتتتتتفاقا خیلی هم نیازه که انجامش بدم کار فعلیم هست

یک دنیا برنامه و هدف و کارای ریز و درشت

کاری که الان باید انجام بشه همینه

متنی که الان باید نوشته بشه درباره همینه

ایشالا در موردش مینویسم


بعد از مدت ها

من ، اینجا ، توی تیوان نشستم و اینقدر کارهای عقب افتاده و کارهای در لحظه رو راست و ریست کردم که دارم یک نفس راحت میکشم و برای انجام کارهای اینده برنامه ریزی میکنم


.

مین الان یه کار که باید انجام میدادم رو یادم اومد :-\

ولی خوب هیییییییییییچ اهمیتی نداره

سه سوته اوکیش میکنم


هنوزم میتونم نفس راحت بکشم

به نشانه شکر برم یه وضو بگیرم یه نماز درست و حسابی بخونم


همه اش وسط نماز فکرم میره سمت کار

فک کنم بلاخره بتونم یه نماز بدونه فکر به هیچ چیز دیگه بخونم


آخرین بار فک کنم نمازی بود که توی کوی دانشگاه تهران ، توی مرکز تعمیرات کامپیوتر بهاررایانه مشغول به کار بودم.

وقتی که کسی نبود ، میرفتم مسجد کوی و یه نیم ساعتی برای خودم خلوت میکردم

جاتون خالی واقعا


حاااااااااااااالی میدادا

بازم میرم

ایشالا


دوست داشتم در مورد اینکه 10 سال آینده کجا هستم بنویسم
اما دیدم نوشته هام میشه شبیه اینا که به تازگی داخل شرکت های هرمی وارد شدن

10 سال دیگه میلیاردر شدم و .
لوسه یه کم
ولی خوب تصور من از 10 سال آینده از این حالت خارج نیست


به جاش تصمیم گرفتم در مورد تصورم 2 سال پیشم ، در مورد 2 سال بعد (یعنی همین الان) بنویسم


حدود دو سال پیش قبل از سربازی ، من تصمیم گرفته بودم با ورود به حوزه آموزش به درآمد برسم
میخواستم 40 ساعت ویدیو وردپرس ضبط کنم بعد با برگزاری رویداد و راه اندازی وب سایتم فروش رو شروع کنم
کلی هم طرح و ایده داشتم تا با کمک گروه ها و فروم ها و . فروشش رو زیاد کنم

تصورم این بود که تا 6 ماه بعد فروش شروع میشه و تا یک سال بعد هم سایت به جایگاه خوبی میرسه
همینطور هم آموزش ها رو کامل تر میکنم
یک آموزش سئو 40 ساعتی میسازم و بخش های مختلف دیجیتال مارکتینگ و سئو و برنامه نویسی وارد میشم و یک سایت جامع و کامل با آموزش های "ارزون قیمت" میسازم و میفروشم و کلی هم همه گیر میشه 

تصورم این بود که دیگه در بدترین حالت 2 سال بعد من 50 میلیون کنار گذاشتم (نه 50 میلیون ورودی)


***

واقعیت تفاوت هایی داشت ، اما در کل توی همون مایه ها بود
خیلی برنامه زمانیم مشکل داشت و یک سری کارها خیلی زمان بیشتری میبرد و یک سری کارها خیلی زمان کمتری برد

بزرگترین اشتباهم رو هم بگم:
"خراب کردن پلهای پشت سر خودم به خاطر اعتماد به دیگران"
بزرگترین اشتباهم این بود که من سایتم رو ول کردم که در سایت کس دیگه شریک بشم و باهاش همکاری کنم
من نباید سایتم رو ول میکردم
اگر نمیکردم همین الان کلی ارزشمند شده بود و کلی جلو مینداخت منو

100 البته که رشد و موفقیت های بعدی هم برپایه اعتمادی که کردم به وجود اومد ولی به نظرم نباید اونجوری رفتار میکردم
دفعه اول مشکل این بود که من پل پشت سر خودم رو بر اساس حرف دیگران خراب کردم
اشتباه بود
همکاری و اعتماد خوبه
ولی پل پشت سر خودم رو نباید روی حساب حرف دیگران خراب میکردم


حالا خوبیهاشم بگم:
توی واقعیت قضیه خیلی در اندازه بزرگتری پیش رفت
من هیچ وقت تصور داشتن یک تیم خوب و کاربلد رو نداشتم
من هیچ وقت تصور داشتن یک شریک کار بلد رو نداشتم
من هیچ وقت تصور داشتن همکاری با مجموعه های بزرگی مثل لئونارد و مطالعه شریف و فدک و . رو نداشتم
من هیچ وقت تصور داشتن یک سیستم مدیریتی (هرچند کوچیک) رو نداشتم



من پیشاپیش برای سال آینده خودم یک هدف باز هم کوچیک برای خودم چیدم
دو سال پیشم همین کارو کردم
گفتم دو سال دیگه به 50 میلیون پس انداز میرسم ، در صورتی که معتقد بودم خیلی بیشتر میتونم
الان هم برای سال آینده ام هدف 12 هزار دلاری گذاشتم ، هرچند معتقدم خیلی بیشتر از این حرفا رو میتونم


باید بهتر مکتوبش کنم
سالهای پیش هم اینکار رو میکردم و خوبم بود
میشستم اول ، تصور سال پیشم رو میخوندم ، بعد در زمان حال مینوشتم (تا تفاوت هاش در بیاد و تصور امسالم واقعی تر بشه)

بعد برای سال اینده ام تصور میکردم
بازم اینکارو میکنم
امیدوارم که بتونم تصوراتم رو هرچه بیشتر به سمت واقعیت پیش ببرم و شکل برنامه بگیره نه تصور و آرزو

اوفففففففففففف
چقدر حرف دارم 
در مورد پارسال ، امسال ، سال آینده.

یک مطلب خیلی طولانی و جامع باید برای خودم و دل خودم و ذهن خودم بنویسم

اول روز شمارم رو بنویسم ، بعد فردا آپدیت میکنم و یه کم متاهلانه میگم.


کارهای روز 355:

  1. پیگیری کلودفلر مدیران سایت + کارهایی که از جمعه مونده + پیگیری طراح سایت و صحبت با همکارم+پیگیری تبلیغات اینفلوئنسر + برنامه ریزی و صحبت با عطشانی
  2. محتوای شنبه مدیران سایت
  3. یه کم توضیحات و بررسی پلازا
  4. بررسی کلی پروژه ها در جلسه
  5. ضبط بیست دقیقه ویدیو
  6. آماده سازی وتغییرات برای ویدیو های بعدی
  7. برنامه ریزی هفته

قرار هم نبود امروز خیلی پر بار باشه
همیشه اول برنامه ریزی هام همینطوره
ایشالا فردا عالی میشه

356

نوشتم

قرار بود بشینم در مورد اتفاقات 97 بنویسم

و با همون حال و هوا برم نوروز 99 و اتفاقات 98 رو بنویسم

نوشتم

برای خودم نوشتم ، کوتاه و مختصر و (به نظر خودم) مفید


از بعد از اون دوران لعنتی ، روز شمارها از بین رفتن

روزشمار برای ایام بد ، هم خوبی داشت هم بدی


355 روز تا عید 98

بشمارم و بگم چه کردم و برم جلو

خدا بهتون صبر بده :-D


میخوام در این ایام خوب هم روز شمار بذارم

خوبیشو میدونم ، بدیشو نمیدونم

میرم جلو ببینم چطور میشه

خیلی جمهوری اسلامی طور

یاد هولدن خدا بیامرز افتادم که میگفت تو هر چیزی رو به ت ربط میدی :-D

پست نمیذارم ، ولی گاها استوری ی میذارم


میخواستم سایت شخصی خودم رو بزنم و وبلاگو تخته کنم

ولی فعلا وقتش نیست

فعلا مدیران سایتو هم اوکی کنم هنر کردم


خلاصه که من با قدرت دارم بر میگردم :-D


متاهلانه خودم رو نوشتم

با حال بدی هم نوشتم

خواستم انتشار هم بدم

خیلی دو به شک بودم

اونو نگه داشتم برای خودم ، اینجا اینی که میبینید رو نوشتم


زندگی مشترک من بد نیست

خیلی وقت هم نیست که شروع شده

شاید یه کم بیشتر بگذره بدم بشه

اما الان بد نیست


اما از خدا پنهون نیست ، از شما چه پنهون ، خوبم نیست.

یعنی من یه چیز دیگه فکر میکردم یه چیز دیگه شد

یه وقت هست شما همینجوری نشستی گوشه خونه واسه خودت فکر کردی چیکار کنم چیکار نکنم که زندگیم خوب باشه.

بعدااگرم بد بشه ، میگی خودم اشتباه کردم

من اینجوری نکردما

از همون اول با مشاور پیش رفتم

قبلش کتاب خوندم

کلی توی فروم ها و سایت ها گشتم و از تجربیات واقعی مردم استفاده کردم

من سعیمو کردم ، جدا و انصافا

اما نتیجه مد نظرم رو نرسیدم


من در راستای اصلاح بدی ها و اشتباهات هم خیلی تلاش کردم

اونم تا به امروز نتیجه نداده لااقل

ایشالا که بعدا بده

خدارو چه دیدی شاید اوکی شد


من دوست نداشتم با کسی ازدواج کنم بعد تغییرش بدم

برای همین رفتم دنبال کسی که خودش ، به انتخاب خودش ، بدون زور کسی ، ترجیح داده باشه که مذهبی باشه

برام مهم بود اقا ، اگر اشتباه هم هست فکر میکنم به عنوان یه ادم حق دارم که توی سلیقه ام همچین موردی رو بچپونم


رفتم ، صحبت کردم دیدم به انتخاب خودش چادری و مذهبیه

ولی هرچی جلوتر میریم میبینم اصلا تعریف ما از مذهب با هم از زمین تا اسمون فرق داره


فقط دینم نیست آخه.

دیگه خیلی بازش نکنم براتون

فقط همینو بگم که تعریفمون از رشد ، هدف زندگی ، نحوه زندگی ، محبت کردن ، اهمیت دادن ، دوست داشتن و . (تقریبا همه چیز) فرق میکنه

نمیدونم در این شرایط باید وایساد و به تفاهم رسید یا .

"یا ." رو خیلی دوست ندارم. دروغ چرا؟ اصلا دوست ندارم

نه ، "اصلا دوست ندارم" هم درست نیست ، غیر ممکنه آقا 

غیر ممکنه

اصلا حرفشم نزن

توضیح خاصی هم برای غیر ممکن بودنش ندارما

یعنی خیلی غیرمنطقی و مسخره به هیج عنوان زیر بار این قضیه نمیرم

دلیل مسخره ام هم همین ناراحت نشدن و خانواده و ابرو و این حرفاست بیشتر


من طرفمو دوست دارم

اهمیت میدم بهش

دستشو که میگیرم اروم میشم

ولی یه سری پارامترهای خیلی مهمی هست که فرسنگ ها با هم ازش فاصله داریم


به خاطر همون دلیل مسخرهه + همین علاقه ، سعی میکنم تغییر بدم

شرایط رو

خودم رو

و اگر لازم بشه خودش رو (بر خلاف میل باطنی)


سعیم رو میکنم

شاید شکست بخورم ، شاید موفق بشم ، ولی به هر حال سعیم رو میکنم


همون اوایل ، صحبت که میکردیم یه مثال زدم

گفتم من کوکو سبزی میخورم ، ولی دوست ندارم

وقتی میرسم خونه غذا کوبزی هست ، خوشحال نمیشم ، حتی اگر گشنه باشم

میخورما ، مجبورم ، ولی خوشحال نمیشم


عوضش کباب کوبیده

گشنه هم نباشم برسم خونه غذا کباب باشه خوشحال میشم

یعنی اگر لازم باشه از کارم میزنم میام کوبیده رو میخورم

یعنی توی نهایت شادی کوبیده حال خوبم رو بهتر میکنه


دوست دارم زندگیم مثل کباب کوبیده باشه

دوست دارم با ذوق بیام خونه

دوست دارم توی بدترین شرایطم بهش میل داشته باشم

دوست دارم توی بهترین شرایطم نظرمو جلب کنه ، خوبم رو عالی کنه 

دوست ندارم جهت رفع نیاز بیام سمتش


به احتمال 99.999999 ٪ من این زندگی رو حفظ میکنم

این مسئله ام نیست


کوبیده یا کوک سبزی؟

مسئله این است.


کوبزی هم که باشه ، "باید" بگم خداروشکر و از ته دلم هم میگم خداروشکر

کوبزیشم خوبه.

ولی خداکنه کوبیده باشه


به سلامتی و دلخوش ، به دومین سال برگزاری دورهمی های بلاگی ، به بنیان گذاری

هولدن فقید رسیدیم

به رسم گذشته و با امید تبدیل شدن این رسم به یک سنت بین بلاگرهای اهل قلم ، قصد داریم دوباره دور هم جمع شیم ، حرف بزنیم ، بخندیم ، شاید حتی جر و بحث کنیم و این وسط اگر پول داشتیم یه چندتا کتاب هم بخریم که کتابخونمون خوشگلتر شه!

باری به هر جهت

جمعه صبح ، ۱۳ اردیبهشت بین خواص آن حضرت (هولدن کبیر) به عنوان روز رفتن به نمایشگاه کتاب انتخاب شده.
ساعت و محل دقیق دیدار به علاقه مندان گفته میشه

لذا از همین تریبون ، از تمامی علاقه مندان به دورهمی های وبلاگی و نمایشگاه کتاب که بیرون از حلقه یاران (گروه تلگرامی بلاگرا) تشریف دارن ، دعوت میشود که در کامنت های همین پست اعلام آمادگی کرده ، نام خانوادگی و شماره تلفن خود را هم قرار بدن
در اولین فرصت تماس جهت هماهنگی و گفتن ساعت و محل دقیق ، گرفته خواهد شد.
هیچ شخصی تا زمانی که حضوری تشریف نیاره و روی ماهش رو نبینیم هم به گروه اضافه نمیشه

اگر دوست داشتید کامنتتون رو به عنوان نظر شخصی» بذارید که مزاحمین نوامیس ، جان و مال مردم مزاحمتون نشن کثافتا
منم متاهلم تازه هم ازدواج کردم سرم به کار خودمه خیالتان راحت

منتظر اعلام حضور سبزتون هستیم



342

342 : در کل بیش از 6 ساعت کار
پاسخگویی به کامنت ها (20 دقیقه)
پیشنهاد 10 تولید محتوا به خانم یوسفی (60 دقیقه)
بررسی کلاس چهارشنبه (20 دقیقه)
بحث های وبلاگ (صحبت برای وبلاگ های حفاظ لوکس که اپدیت کنه + بروزرسانی بلاگ های پانتا سکیوریتی که به هاشمی دادم)+دادن لینک ای دی یو (10 دقیقه)
صحبت های بروشور (15 دقیقه)
اتمام پیگیری زرین پال (15 دقیقه)
انتقال صحبت های دکتریزدی و هتل فولتون و مطالعه و لئونارد و تاپیک به هاشمی(20 دقیقه)
+++
حدود ساعت 9 رسیدم و الان 12 هست یعنی 3 ساعت
جمع ساعت های کار بالا میشه 2:30 که یعنی تقریبا درست نوشتم .
+++
برنامه جامع سئو استریمفا (30 دقیقه)
برنامه مربوط به کلاس‌های ماه‌های آینده رو تکمیل کنم + پاسخ تلگرام(30 دقیقه)
30 محتوا 3000 تایی برای آکادمی (160 دقیقه)
برنامه زمانی فعالیت برای مدیران سایت با تعیین ساعت (نقش اصلیم باشه) + ارسال برنامه کلاس با ایدین داریان (توی راه)



کارهای این دو روز گذشته رو یادداشت کردم تا به امید خدا دیگه این قضیه رو یادداشت کنم

نتیجه اینکه وقتی ادم یادداشت میکنه ، کارهای چرت و پرت کم میشه ، بعد اینقدر حجم کارهای انجامی بالا میره که من به شخصه سر درد گرفتم :-D

فک کن.

منی که علاقه دارما

من سردرد گرفتم

خلاصه که کارهاتون رو اینجوری ریز به ریز یادداشت نکنید خیلی خوبه لعنتی :-D



344: حدود 7 ساعت کار مفید

جلسه با پروژهش (حدود 3 ساعت)

جلسه با بچه های سرخابی (1 ساعت)

مشکلات لینک های زرین پال صفحه خرید بک لینک (پیگیری رو شروع کردم با تیکت ،‌ 5 دقیقه هم نشد)

صفحه اصلی ادبا (20 دقیقه)

پاسخگویی به کامنت ها (1 ساعت)

پاسخگویی به سوالات تلگرام (20 دقیقه)

بک لنیک های رحیمی (15 دقیقه)

بررسی سایت جدید مشتری ( 30 دقیقه )



343: حدود 6 ساعت کار ثبت شده + یک ساعت کارای دیگه = 7 ساعت کار مفید

در حین انجام بعضی کارهای زیر ، حدود 2 ساعت از فایل های صوتی آموزش سیستم سازی رو هم گوش دادم و یادداشت کردم

چک کردن ایرادات نمابرگ و ادبا که سئو شده است و قالب و سئو سایت (15 دقیقه)

بررسی سایت ها که خانم هاشمی گفت (40 دقیقه)

بررسی دومین سری سایت ها که خانم هاشمی گفت (40 دقیقه)

محتوا شنبه مدیران سایت (180 دقیقه)

دیدن ویدیو میلاد و پیگیری لندینگ پیج + ارسال صفحه خدمات سئو برای (20 دقیقه)

اطلاع رسانی های کلاس (انجام شد)

دادن برنامه کلی فرزین (15 دقیقه)

انتقال صحبت های دکتریزدی (15 دقیقه)

تمرین با Ahref و خروجی (30 دقیقه)



این از هفته گذشته.

روزهایی که نوشتم

دلم میخواد برای هفته اینده ، بعد از نوشتنش ، بیام بشینم و آنالیز هم بکنم

بیشترین کار چی بوده ، کمترین کار چی بوده ،‌بیشترین ارزش رو چی داشته؟

فعلا ترجیح میدم اروم اروم به سیستم جدید عادت کنم

چون دارم خرج هارو هم خیلی دقیق مینویسم که اینم خودش تغییر خیلی خوبیه برام


خلاصه که خداروشکر

خوب بود هفته گذشته

و امیدوارم هفته پیش رو خیلی خیلی بهتر باشه

فکر میکنم حجم کاری یه مقدار زیادی بالا باشه توی این هفته

امیدوارم هفته اینده روال بشه کارا.




اینم از نوشته هایی که در طول هفته تقریبا هر روز نوشتم:


337:

ساعت 10 کار رو شروع میکنم

پاسخگویی به سوالات سایت (10 دقیقه)

30 موضوع دیگه برای آمادکی دیجیتال (140 دقیقه)

طرح های تبلیغات دوره وبینار ماه رمضان (40 دقیقه)

ناهار (20 دقیقه)

جواب دادن به پیام ها + شروع ساخت کلاس ماه رمضان (40 دقیقه)

به سمت کلاس ایشالا تا 8 شب (5 ساعت و نیم)



338: (هشت ساعت و نیم کار مفید)

شروع کار از 8:15 دقیقه صبح

گزارش ابزار مارکت + ولیمه (15 دقیقه)

جواب صدیف+پیگیر لینک مرادی (5 دقیقه)

بررسی پلازا (75 دقیقه)

کامنت های سایت (15 دقیقه)

کارهای ونوس (30 دقیقه)

گزارش بوتراب (15 دقیقه)

تولید محتوا مدیران (90 دقیقه) آخرم دستم خورد نصف زحمتم ترکید :-/

ریپورتاژ همیار وردپرس برای ایران هاست (5 دقیقه)

مرور طرح های اموزشیم و انجام یک سری (30 دقیقه)

سرفصل های کلاس با ایدین داریان (30 دقیقه)

تحقیقات نیازصنعت (40 دقیقه)

ساعت 16 رفتم یعنی 8 ساعت تیوان بودم و حدود 6 ساعت کار کردم

البته یک سری جلسه وسط کار داشتیم که خودش فک میکنم 30 دقیقه ای وقت گرفت و یه مقدار هم تایم ها رو بعضا کم حساب کردم

الان هم میرم جلسه به مدت 2 ساعت و نیم تا حدود 8 شب جلسه دارم به امید خدا


339:

کار از ساعت 9:00 شروع شد

صحبت در مورد آکادمی (5 دقیقه)

ساخت qr code بروشور (25 دقیقه)

اصلاح و انتشار محتوا سه شنبه (50 دقیقه)

ارسال حاصل کار بچه ها به پیج اینستاگرام(30 دقیقه)

فایل صوتی دوره سئو» یا کوچینگ سئو»(20 دقیقه)

کلمات کلیدی تورال (70 دقیقه)

کلمات کلیدی رومبلی (50 دقیقه)

ایرادات سئو ققنوس (20 دقیقه)

30 دقیقه ناهار و دوباره شروع کارها

تکمیل پروپوزال آهن (30 دقیقه)

کلمات کلیدی مطالعه شریف (20 دقیقه)

پلن آکادمی دیجیتال مارکتینگ ( 20 دقیقه)

کلمات کلیدی زبان (80 دقیقه)

ساعت 18:00 هست و من سر جمع از 9:00 تا الان 9 ساعت هست که سرکارم وهفت ساعت و نیم کار کردم! فک میکردم بیشتر کار کرده باشم. استراحتی نکردم که :-| وقتی بی برنامه استراحت میکنی اینجوری میشه ها . :-/

اتمام کلمات آهن+تلگرام و اینستاگرام (90 دقیه )

ساعت 19:40 ، آماده بشیم بریم خونه :-)


340:

جلسه با اسلامی (15 دقیقه)

تعریف تسک پروپوزال آهن و استریمفا و اسلامی (110 دقیقه + )

پاسخ به بک لینک های تسکولو + لینک و ریپورتاژ الوهیمی (60 دقیقه)

تعریف ایمیل دوره (15 دقیقه)


341 : 

جلسه صبح + بعضی کامنت ها و پیگیری ها (1 ساعت)

****از حدود ساعت 10 شروع کردم و الان 11:20 هست ، بریم برای شروع اصلی کار

پیگیری کارهای تسکولو (15 دقیقه)

جلسه سایت فروش آهن آلات (60 دقیقه)

بررسی مجدد برنامه قبلی کلاس 5 شنبه + اجرای کارهای امروزش مثل ایمیل کلاس 5شنبه(40 دقیقه)

امشب یک پست صوتی در مورد هدیه این دوره + ویژگی های دوره بذارم و با متنش بذارم توی اینستاگرام (تمام این هفته بچه ها رو ترور کنم با استوری و لایو و صوت و .)+ بخش های جدید از آموزش ها رو بذارم به طور رایگان + این دوره بگم که کار رو با تمرین بیشتر پیش میبریم

پاسخ دهی به تلگرام (30 دقیقه)

تکمیل محتوا سه شنبه + جلسه (270)

نوشتن برنامه با ایدین داریان که از دیروز موند (1 ساعت)


سلام

من در هفته های گذشته کارهام رو نوشتم

مثل همون هایی که منتشرکردم

ولی اینبار منتشر نکردم

پس بدونید که مهمید

حتی نظرتون هم مهمه

حتی.


به تسامح وبی استواری کاری انجام کردن یا کلامی را گفتن (همون معنی "باری به هر جهت" توی لغت نامه بود :-D)


این بار هم یک پست برای خودم میسازم

برای ماه رمضان و در پایان ماه منتشر میکنم به امید خدا


برای من این ماه (که از نظر کاریِ من 30 روز هست) خیلی خیلی ویژه است

30 روز توی خونه هستم و خواب و بیدارم چپه میشه

و این فرصت مناسبیه تا با کمترین حجم از مزاحمت های تلفنی و سوال پرسیدن های رو مخ ، بتونم روی کارهام متمرکز بشم

همین که محیط کاریم هم داره عوض میشه به نظر موثره


کلی آموزش خوب دارم که ببینم

یک کلاس جامع دارم که باید آموزش بدم (وبینارهای شب های ماه رمضان ساعت 20:30 تا 22:30)

یک پروژه جدید که باید سرو سامون بدم

یک سری سایت ساده که باید طراحی کنم

یک عالمه محتوا که باید بنویسم و تولید کنم

و کلی برنامه ریزی عملی و راهبردی که باید روشون وقت بذارم


ماه پر خیر و برکتی به نظر میاد

خداروشکر

امیدوارم قدرش رو بدونم


مدتی که کلا فعال نبودم در واقع کلا زندگیم فعال نبود

به هم ریختگی هایی داشتم

مشکلی نبود

بهم ریختگی بود

رفع شده خداروشکر



خداروشکر هنوز بیشتر از نصف ماه رمضان مونده و وقت هست استفاده کنم از این فرصت خونه بودنم


ببخشید کامنت دادید و جواب ندادم

امیدوارم از این جا به بعد برنامه ها عالی پیش بره

به امید خدا


هرچی سعی میکنم حداقل روی پست های مربوط به نجفی ، تهدیدات پرزیدنت ترامپ ، سخنرانی های اخیر رهبری ، تحلیل ها و تحقیر ها و تجیل ها و . وایسم ، اصلا نمیشه


اصلا اهمیتی ندارن


شدن مثل سریال های تلوزیون

شاید دفعه اول یه کم جلب نظر کنه

دفعه دوم ، سوم ، چهارم ، پنجم.

بسه دیگه


بذارید زنجانی اعدام بشه حالا

بعد نجفی


بذارید اول نماینده سراوان ، مشایی ، داداشای عراقچی ، اقوام باقی ورزا فعلی و اسبق ، مهناز افشار و شوهرش و . حل و فصل بشن اول

هروقت جوری حل و فصل شدن که یه تغییری دیدیم

یه نتیجه ای داد

اون وقت بقیه اش رو دنبال میکنم


دلفک بازی شده

تکراری شده

حتی جذابم نیست دیگه


اشتباه نشه

نمیگم کار کی بوده و کی نبوده

اصلا نمیدونم

اصلا من کی باشم که بخوام تحلیل کنم این مسائلو


من فقط میگم خسته کننده و تکراری شدن

اصلا فرض کنیم کار خداست

هیچ کس جز خدا توی این به ترتیب شوک دادنها مقصر نیست

اوکی


دیگه خسته شدم از این حکمت حتی

ولش کنید بابا


از وقتی ما پامون رو توی بازار گذاشتیم هر سال ملت میگن امسال خیلی بده

امسال کار و کاسبی کساده

خدا بیامرزه خاتمی رو ، دوران اون خوب بود

خدا بیامرزه نژار رو ، دوران اون خوب بود (به جان خودم این رو هم حتی شنیدم)

5 سال دیگه هم میگن خدا بیامرزه رو ، دوران اون خوب بود 


قشنگ یادمه وقتی روی کار بود گفتم یعنی وقتی بگه ، بعضی ها میگن دورا اون خوب بود؟

اون موقع ها 4-5 سال دیگه به نظرم خیلی طولانی میومد

اما الان همین دیروز بود انگار

که کسی که چند وقت پیش ازش شنیدم میگفت خدا لعنت کنه و ، داشت میگفت دوران خوب بود خدا لعنت کنه رو


اگه من بخوام لعنت کنم ، میگم خدا لعنت کنه کسی رو که با 30 -40 سال سن هنوز اینقدر خره

والسلام


قرار بود برم برای یک سری کارهای بانکی

ماتم گرفته بودم

که الان قراره با یه مشت ادم بد اخلاقی که از بالا به پایین نگاه میکنن مواجه بشم

متنفرم از بانک و بیمارستان

دو جای اشغال که چون کارت گیره اونهاست ، با بدترین رفتار ممکن برخورد میکنن


اقا جاتون خالی جدا

یه ادمی خورد به طور ما که مونده بودم اصلا

اینقدر خوش اخلاق و اروم و پیگیر

فوق العاده بود


بخ شخصه اگر دو تا دیگه کارمند بخش های دولتی رو ببینم اینجوری باشن + یکی دو تا وزیر دیگه هم مثل آذری جهرمی ببینم به اینده جمهوری اسلامی امیدوارم میشم


مهدی صالح پور عزیز دعوت کرده که در یک پویش از بیان بخوایم یه تی بده به این سیستم وبلاگ نویسی دوست داشتنیش

بنده کلا نسبت به هر سیستمی که یه ذره بزرگ بشه کم امیدم

نا امید نیستم البته


الانم خیلی امید ندارم ولی خوب خدارو چه دیدی


اگر قرار هست اینجا اصلاح بشه، مشخص و مسلمه که چه تغییراتی باید اتفاق بیافته

اگاه و واضح هست که کمبود نسخه موبایلش دیده میشه

همونطور که کلوب انقدر دست دست کرد تا کامل کاربرهاشو از دست داد حالا تازه نسخه موبایل داده کج و کوله



من به شخصه همین یه دونه رو میخوام

از وبلاگ توقع امار دقیق ندارم

همینشم بقیه ندارن


توقع قالب خوب هم ندارم

همینشم بقیه ندارن


کلا میگم اگر هم یه روزی بر فرض نزدیک به محال، قرار باشه تغییری اتفاق بیافته باید از اهم موضوعات تغییرات شروع بشه

الان هم مهمترین موضوع همین نسخه موبایل هست که دوستان ندارن


من قبلا هم به بیان توصیه کردم سیتسم تبلیغات رو اضافه کنه

یه منبع درآمد درست و حسابی برای خودش راه بندازه که بتونه از کنارش با انگیزه بیشتر سیستم رو بزرگ کنه

همون اولا که اومدم بیان این توصیه رو کردم بهشون

گفتم تبلیغات اختیاری بذارن ، هر بلاگری که قبول کرد درصد بگیره

به نسبت دیده شدن یا کلیک (دو نوع محبوب تبلیغات اینترنتی)


یه مدت هم به منو دکمه اش رو اضافه کردن ولی هیچ که هیچ


انی وی

الان فقط نسخه موبایل رو بدن من خودم ممنونشون میشم

تامام


الوهیمی میگه تو دیگه قیمت نده

میگم جدیدا خوب شدم که، مدل خیریه قیمت نمیدم دیگه

میگه حالا هم که قیمت رو بهتر کردی، اینقدر امتیاز میدی که پدر بچه ها در میاد اجرا کنن

یه ده دقیقه ای صحبت کردیم

آخرش گفت بحث اینه که مردم از تو سو استفاده میکنن

این یه قلمو راست میگفت

خودمم احساس میکنم یه وقتایی، یه کسایی، اصلا از عمد نمیرن سراغ الوهیمی و میان سراغ من چون میدونن من خیلی کوتاه میام

اخلاق خوبی بود، دوستش داشتم

ظاهرا باید کنارش بذارم.


*******************************


معمولا توی خوابام از دید خودم همه جا رو میبینم

کمتر میشه که توی خوابم دوربین ت بخوره

دیشب ت میخورد و یه سری جاهارو سینماتیک نشون میداد


چه وضعیتی بود

100-150 تا دانشجو نشسته بودن پای صحبت استاد

من رفته بودم اون ته کلاس یه صندلی خالی گیراوردم و نشستم


یه محفظه شیشه ای هم بود، که توش سه ردیف (حسن نه ها، همون ) نشسته بودم

پشتشون شیشه بود، سوراخ بود

برف اومد تو

رفتن

یکی از بلاگرا که بچه قم هم هست رفت جاشون نششست :-))

بعد از بیدار شدن با خودم فکر میکردم چرا اون بنده خدا اخه ؟! :-D


*******************************


همه گیر دادن که نمیکشی

شدت کارام زیر تر از قبل شده

9 صبح تا 11 کار

اصل استراحتم هم شده خوابم + فاصله رفت و امدها از خونه تا تیوان ، تیوان تا کلاس و .


نشونه های کم آوردن رو توی خودم نمیبینم

با همین فرمون میرم جلو تا حداقل یه بار کم بیارم ببینم کم اوردن چطوریه

بعد که نشونه هاشو فهمیدم شل میکنم


*******************************


یه لیست کار نوشته بودم فکر میکردم خیلی زمان میبره انجامش

سریعتر از حد توقع انجام شد

یه لیست جدید نوشتم

اگر.

اااااااااااگر اینم درست تموم بشه کلی جلو میافتم

یعنی قشنگ فرصت یه مسافرت رو هم پیدا میکنم


احتمالا یکی دو تا کلاس فشرده میذارم شهرستانا به این بهونه یه مسافرتم برم

خودم اهل مسافرت نیستم

ولی خوب نزدیکترین افرادم به صورت یک صدا و متفق القول (سرچ کردم، درسته) میگن که دیگه خودت تنها نیستی

باید کوتاه بیایی

نیاز به گفتن بقیه نبود

اولش

اما ظاهرا من کم طرفمو در نظر گرفته بودم


*******************************


یه فکر باحال دیشب اومد توی ذهنم که بنویسم توی وبلاگ

خوابم میومد ننوشتم 

یادم رفت :-/


تقریبا شدم کارمند.

یک سری کارهای پایه ثابت

دلم خوشه که این کار کارمندی اگر رشدی رو داشته باشه واسه کس دیگه نیست، برای خودمه


سعی میکنم خودمو نجات بدم

سعی میکنم آزاد باشم


عادیِ البته

اولاش باید اینجوری باشه

اشتباه من، اشتباه محاسباتی بود

که فکر میکردم اولش یعنی سال اول

اولش یعنی تا وقتی که "من" بتونم این مجموعه رو از "خودم" بی نیاز کنم


من نه علمش رو دارم

نه تجربه اش رو


علمش رو دارم مطالعه میکنم تا یاد بگیرم

تجربه اش رو دارم زندگیم رو صرف (یا حروم) میکنم تا یاد بگیرم


البته که کمک دارم

از کمک هام استفاده میکنم


جمعه ساعت 8 شب از کلاس برگشتیم

مبین (داداشم) دنبالم بود

گفت بریم یه چیزی بخوریم

رفتیم یه فست فودی و تحویل غذاشون طول کشید و حدود ساعت حدود 10 رسیدیم خونه


از 7 صبح بیدار بودم و خیلی خسته بودم

وسط روز هم رفته بودم سینما و فیلم اخر حامد بهداد رو دیده بودم و اینقدررررررررررر بیمزه و بد بود که اصن نصف خستگیم تقصیر حامد بهداده به نظرم


به هر حال

خسته و کوفته رسیدم خونه و اومدم یه کم دراز بکشم که نماز نخونده خوابم برد

ساعت 3:30 دقیقه از خواب پریدم

دیدم چقدر زنگ و پیام . داشتم


حالا مگه خوابم میبرد دیگه.

تا میومد خوابم ببره یه کاری که باید انجام میشده و عقب افتاده رو یادم میافتاد دلشوره میگرفتم

سریع پا میشدم توی یادداشت های گوشی مینوشتم که تا صبح پاشدم انجام بدم

دوباره تا میومدم بخوابم یه کار مهم دیگه

یه کاری که چک کردن لازم داره و .


میگن توی خواب ادم ذهنش شروع میکنه به مرتب کردن فکرا

لامصب چه خبره اون تو.


اوس بشیر (اوس بشیر رو که خاطرتون هست؟ از دوستان معقول و پخته پادگان) پیام داد جهت حلالیت و .
جمع کرد بره آلمان
خیلی خوشحالم براش
و به شدت این سفر رو برای خودم و شماهایی که دوست دارید برید هم آرزو میکنم

 

خبر رفتنش برام یه تلنگر خیلی خیلی محکم و قوی و پرصدا بود
همیشه آدمهایی که دائم فقط حرف رفتن رو میزنن برام مسخره و تا حدودی حال بهم زن بودن حتی
آدمهای ضعیف منفعل رویا پرداز حرف مفت زن
رفتن بشیر منو ترسوند که منم تبدیل بشم به یکیشون.

 

تصورم این نیست که اونور بهشته و اینور جهنم
ولی مطمینم اونور اوضاع بهتره»
از هر جهت
اقتصادی، عدالت اجتماعی، آزادی های معقول، امید به آینده و.

 

شاید ایران هم یه روز روزای خوب رو به خودش ببینه
خیلی بعید میدونم
ولی شاید
مسلما اون روز اومدی نیست و آوردنی هست
من سعی میکنم سهم خودم رو ادا کنم
تا روزی که هستم (که شاید تمام عمرم باشه) سعی میکنم توی حوزه خودم خوب کار کنم و اون میخ نعل اسب رو درست بکوبم
ولی خوب همه چیز هم اون یک میخ نیست
من کار خودمو میکنم
اما فعلا که نتیجه جمعی و کلی رو نمی‌بینم
خیلی های دیگه هم خوب کار کردن و دارن هم میکنن
اونا هم اونجور که لایقش هستن، نتیجه ای نمیبینن به نظرم

صرفا امیدوارم که یه روز ببینیم


یادش بخیر

چقدر برام جالب بود که وقتی می‌خوام از سجده بلند بشم به جای اینکه کف دستمو بذارم زمین، دستمو مشت کنم بذارم زمین و بلند شم
خیلی حرکت خفن و مردونه ای بود

چند وقت پیش سر نماز موقع بلند شدن دیدم که دارم با دست مشت بلند میشم و از اونجا که کلا خیلی حواسم به نماز هست کلا دیگه درگیر خاطرات این قضیه بودم

نماز روزه های شما هم قبول باشه.

 

تا سالهای سال اینکه بابام پیرهن هاش به صورت ترکیبی بوی ادکلن و عرق میداد برام خفن بود
چند وقت پیش که اومدم زیربغلم رو بو کنم! ببینم لباسمو باید عوض کنم و دیدم بوی ادکلن و عرق میده یاد این قضیه افتادم

 

اینا رو که می‌نوشتم یاد تصورم از مدل موهای بابام هم افتادم
که چون جلوش میرفته بالا به نظرم خفن ترین مدل مو می‌شده
و من امروز داشتم موهامو تقریبا همون‌جوری شونه میکردم و اصلا حواسم نبود

 

و در آخر هم شاید تصور ۷-۸ سال از زندیگم در مورد ۲۵ سالگی و ۲۷ سالگی بود
که به چه جاهایی رسیدم و چه کارهایی کردم
معمولا تصورم این بود که همه کارا اوکی شدن و روی روال افتادن
درگیر خورده کاری نیستم
یه کسب و کار سیستم دار ساختم که خودش جلو میرم
خیلی چیزهاشو دارم ولی سیستم رو نه 

 

دقیق یادم نیست ولی فکر میکنم از نظر مالی توی همین مایه ها هم توی تصورم بود
از نظر جزییات
وگرنه از نظر کلی که همیشه عدد توی تصورم میلیارد بوده و هست
از همون بچگی و نوجوونی
با تورمم تغیری نمی‌کنه، نه بالا تر نه پایینتر

 

اولین بار رو یادم نیست
فکر کنم راهنمایی بود که توی تصورم تا میلیارد رفتم
و دیگه نتونستم پایینتر بیام

 

هیچ وقت تصور نکردم که یه روزی میرسه که به اینکه داره دیر میشه فک کنم
به اینکه داره سنم بالا می‌ره
ولی به هر حال
همینحایی هستو که می‌بینید
و در کمال ناباوری، داره سنم بالا می‌ره

 

نه به شکل بد و با شکست و .
بلکه خوب و تا حد زیادی فراتر از قابل قبول حتی
ولی بالا رفتن سن کلا خیلی برام جذاب نیست

 

*پ.ن: من اینو و کلی یادداشت دیگه رو توی یادداشت های گوشیم نوشتم که به مرور منتشر کنم

در عید بی توجهیم ظاهری، این وبلاگ و شما وبلاگ خوان های عزیز به طرز عجیب و شاید غیرمنطقی توی زندگیم جایگاه خاصی دارید


در یک روزمرگی نسبتا خوب به سر میبرم

خوبیش از این جهت هست که توش یه رشد شل شلی داره

و کاملا هم خوب نیست چون رشدش شل شل هست

به هر حال

 

ننوشتنم از سر روزمگی هست

هر روز با مشکل عدم مدیریت مواجهم

نه عدم مدیریت دیگران

اینکه خودم مدیریت کردن بلد نیستم

و وقت نمیکنم یاد بگیرم

 

میدونی چرا وقت نمیکنم یاد بگیرم؟

چون مدیریت کردن بلد نیستم که وقت کنم

 

گره خورده پدر سگ

درستش میشه به امید خدا

 

غر هم نمیتونم بزنم حتی.

توی تاکسی بودم طرف داشت میگفت ترافیک توی اتوبان امام علی (ع) فلانه و بهمانه

گفتم اگر اون نبود که الان همین خیابونای سطح شهر غلغله بود

رفتم توی فکر که چقدر یک سری کارها توی کشور به جا و خوب انجام شده

بعد فکرم رفت این سمتی که چرا از این کارا بیشتر انجام نمیشه

 

 

فکرم پنتانسیل تبدیل شدن به غر رو داشت که ناگهان.

یادم افتاد که تیم خودم چقدر ایراد داره و در کنارش چندین نکته مثبت عالی

در حالتی شرمنده طور ترجیح دادم سرم رو توی کار خودم کنم و هروقت بهترین شدم یه غر ریز به بقیه بزنم

 

اون زمان پادگان هم که غر میزدم سر این بود که ابلهان عزیز با دلایل ابلهانه اشون وقتم رو گرفته بودن نمیذاشتن کارمو بکنم

وگرنه اون موقع هم همین عقیده رو داشتم

اِنی وِی

 

گفتم یه پستی بذارم یه کم گرد و خاک اینجا بره

تار عنکبوتا پاک شه 

که شد بحمدالله

 

از اونجایی که دیگه دارید بزرگ میشید، سر کار میرید و .

نگاهی به رویداد زیر هم بندازید

https://evand.com/events/seo-video

چون میدونم بعضی هاتون دغدغه کسب و کار دارید

 

خلاصه که کلا اوضاع خوبه و خداروشکر


وضعیت اینترنت کشور بهم ریخته است و برای ما که کل کارمون روی اینترنت هست این از جنگ هم بدتره

یعنی اگر آمریکا حمله میکرد من به شخصه احساس امنیت بیشتری میکردم تا الان

پیازداغ زیاد نمکنم

بخشیش اینترنت به فنا رفته است

بخشیش صحنه هایی که در خیابون ها میبینیم

نه از مردم

نه از به اصطلاح اغتشاشگرها.

 

ضمن ارسال لعنت به روح زنده و مرده تمام عوامل نامحترم اعم از مستقیم و غیرمستقیم.

چشم به گیت وی اینترنت دوختیم تا درهای زندان باز بشه

 

به امید روزی که در این مملکت فقط اقایان و اقازادگان احساس امنیت نکنن

ما هم خیالمون از فردامون یه کم راحت باشه

بدونی وقتی داریم زحمت میکشیم، آقایون لطف میکنن، دست رحمت بر سر ما میذارن و اجازه میدن از دسترنجمون استفاده کنیم


همیشه بین دو سبک رفتاری توی زندگیم گیر کرده بودم

و همیشه هم سبک اروم رو انتخاب کردم

 

همیشه از ترس اینکه تو سر کسی نزنم وایسادم توی سرم بزنن

 

اعتراف میکنم، حاصل این رفتار بیش از توسری خوردن، ناز کردن بوده

یعنی خلاصه اش اینکه از این رفتارم بیشتر خیر دیدم تا شر

 

به هر حال هرچی که میگذره جنبه های مختلف این سر پایین بودن داره اذیتم میکنه

قبلا وقتی کوتاه میومدم حس خوبی داشتم،حس ارامش داشتم

ولی الان یه حس عصبانیت شدید از درون دارم که اذیتم میکنه

تا مدت ها از تو خودم رو میخورم

 

برای مثال همین چند روز پیش، توی نمایشگاه چاپ بودم و یک کارگاهی داشتیم

یه پروژگتور قدیمی درب و داغون اوردن که لپ تاپ من نمیتونست باهاش کانکت بشه

 

 

کارگاه کلی عقب افتاد و کلی ادم رفتن و اومدن تا اخر یک لپ تاپ دیگه اوردن و پرژکتور کانکت شد و حل شد

طرف به حالت تیگه ای گفت چیزی که گفت که حرف بدی هم نبود

 

بین اون حرف تا لبخند من کلی فکر توی سرم جا به جا شد

باید چی بگم؟

1- لبخند بزنم

2- ناراحتی درونم رو بیارم توی صروتم و بگم  "شما پرژکتور خودت رو درست کن لپ تاپ من به شما ربطی نداره"

بین این دو تا جواب هم میشد داد البته

ولی اونی که من رو اروم میکرد این دومی بود

 

من با لبخند جوابش رو دادم

 

این تنها مورد نیست

این کمترین میزان ناراحتی رو برام داشته به خاطر همین دارم مینویسمش

اونهایی که زیاد ناراحتم کردن رو ترجیح میدم به زبون نیارم

توی مسائل شخصی و خانوادگی حتی دارم از این قضیه ضربه میخورم

 

این دو راهی همیشگی زندگیم بوده و هست

 

خیلی وقت ها توی زندگی به موردی خوردم و کلی فکر کردم و اخر سر انتخابی درست / غلط کردم

بعدا حدیثی دیدم که راه درست توش بوده

 

در این مورد هم حدیثی دیدم که از امیرالمومنین بوده (اگر سند و . درست باشه)

که  کلیت حرف میشه اینکه تو هرجور رفتار کنی یه عده بدی خودشون رو دارن و تو رو اذیت میکنن

پس حالا که اینجوریه تو خوب باش

 

این خیلی من رو هل میده که به رفتارم ادامه بدم

اما.

واقعیتش که اینه که تا یک حدیث رو کامل درک نکنم انجامش برام سخته

و منطق پشت این حدیث رو کامل درک نکردم

 

نوشتم، شاید کمک کنه تا خودم به جواب برسم

نوشتم، شاید شماها هم فکر مشابهی داشتید که به نتیجه رسیده و بتونید کمک کنید

نوشتم، شاید شماها هم فکر مشابهی دارید که بتونیم با ه مبه نتیجه برسیم و بهم کمک کنیم


توی حدود یک ماه گذشته تو چیز خیلی جالب توی زندگیم اتفاق افتاد

یکی اشنایی با مثلث کارپمن بود که قشنگ زندگیم رو متحول کرده

بعد شخصی، اجتماعی، ی و .

 

ترجیحا توصیه میکنم یه مطالعه در موردش بکنید

بی نظیر کارآمد و مهم هست و کلی نمونه های موفق ازش در ایران و جهان وجود داره

 

یکی هم بحث یادداشت کارهام بوده که بلاخره بعد از سالها به درستی پیاده سازی شد و داره جواب میده

با ساده کردن کار، و کاهش ابزارهای مورد نیاز به Keep Note (یه ابزار ساده یادداشت برداری) تونستم کارهام رو + زمانی که میگیره

اینجوری میفهمم چه کارهایی بیشتر وقت میگیره و بعضی هاشو برون سپاری میکنم

یا کلا بهتر براش برنامه ریزی میکنم

 

این دو نقطه عطف توی زندگیم رو به خودم تبریک گفته و از درگاه حق بابتشون تشکر ویژه میکنم

و با شما هم اشتراک میذارم به امید اینکه حس خوبم بهتون منتقل بشه.


توی حدود یک ماه گذشته تو چیز خیلی جالب توی زندگیم اتفاق افتاد

یکی اشنایی با مثلث کارپمن بود که قشنگ زندگیم رو متحول کرده

بعد شخصی، اجتماعی، ی و .

 

ترجیحا توصیه میکنم یه مطالعه در موردش بکنید

بی نظیر کارآمد و مهم هست و کلی نمونه های موفق ازش در ایران و جهان وجود داره

 

یکی هم بحث یادداشت کارهام بوده که بلاخره بعد از سالها به درستی پیاده سازی شد و داره جواب میده

با ساده کردن کار، و کاهش ابزارهای مورد نیاز به Keep Note (یه ابزار ساده یادداشت برداری) تونستم کارهام رو + زمانی که میگیره

اینجوری میفهمم چه کارهایی بیشتر وقت میگیره و بعضی هاشو برون سپاری میکنم

یا کلا بهتر براش برنامه ریزی میکنم

 

این دو نقطه عطف توی زندگیم رو به خودم تبریک گفته و از درگاه حق بابتشون تشکر ویژه میکنم

و با شما هم اشتراک میذارم به امید اینکه حس خوبم بهتون منتقل بشه.


توی زندگیم چندین آرزو داشتم و دارم

آرزوهایی که بابت براورده شدن بعضی هاشون خداروشکر میکنم

بعضی های دیگه رو، خداروشکر میکنم اما. واقعیتش خیلی هم برام مهم نیست که براورده شدن

اون زمان مهم بودا

الان نیست

مثلا دانشگاه شمسی پور که من خودم رو سرش جر دادم اینقدر بعد نماز صبح نشستم دعا کردم که قبول بشم

و قبول شدم

و.

که چی؟ الان چی شد مثلا؟ واقعا مسخره بود

 

اون حجم از دعا رو برای فرج کرده بودم مینیمم 100-150 سال ظهور رو جلو مینداخت!

 

اینا مهم نیست

مهم اون ارزو هایی هستن که روم نمیشه به خدای خودم بگم ازشون پشیمونم.

آرزوهایی که به غلط کردن انداختم

آرزوهایی که شاید از بیخ و بن بد نبودن، ولی به هر حال الان نسخه براورده شده اشون داره اذیتم میکنه

روحم رو ازار میده

شده بلای جون هر روز زندگیم

 

نمیدونم

شاید اوضاع عوض بشه، شاید بشه اون چیزی که من میخواستم

فعلا که نیست

فعلا که نشده

فعلا که از درون داره میخوردم

 

من، بعد از اون ماجرا، دیگه هیچوقت (تا امروز که چندین سال میگذره) هیچ چیز رو با اون شدت و غلظت نخواستم

برای من درسش اینه که هیچ چیز ارزشش رو نداره

ارزش این همه خواستن

این همه درخواست

این همه خواهش

حتی اگر کسی که ازش خواهش میکنی خدای خودت باشه و خواستن ازش، چیزی ازت کم نکنه

 

بابت خواهشی که کردم پشیمون نیستم

نمیدونم

واقعا نمیدونم چی بگم

چندین خط رو نوشتم و پاک کردم 

 

بدجور ذهنم رو درگیر کرده

خیلی وقتم هست درگیرم

 

بدترین بخشش اینه که همیشه وقتی به مشکلی میخوردم، میرفتم و با دعا و صحبت با خدا حلش میکردم

اینبار این کارم نمیتونم بکنم

روم نمیشه بکنم


داشتم دنبال فروم ها و سایت های پرسش و پاسخ ایرانی میگشتم

برای کارهای سئو از این سایت ها کمک میگیریم

وارد مباحث تخصصی قضیه نمیشم

 

خوردم به یک تعداد بالایی سایت که از بین رفتن!

سایت هایی که قبلا بالا بودن، کار کردن، حتی سئو کردن و دیگه نیستن

 

حس بدی گرفتم

بی ارزشی ایده ها

بی ارزشی رویاها

 

چقدر فکر و حرف و کار و . پشتشون بوده و الان.

 

دلم میخواد از افراد پشت تک تک این سایت ها باخبر بشم

چیکار میکنن؟

چیکار کردن؟

چی شد که سایتشون رو ول کردن؟

این تجربه شکست براشون مفید بوده یا فقط یه بازی بچگانه بوده؟

 

یاد سایت (و سایت های) خودم افتادم که بالا اوردم، تولید محتوا کردم، یه کم سئو کردم و ول کردم

درس هایی که توش بود

 

مهمترین درسش تا امروز کار برام این بوده:

آشغال ترین ایده ها و سایت ها و . که زدم رو اگر تا امروز ادامه داده بودم، الان برای خودشون یک منبع درآمد کامل و چشمگیر بودن

 

خیلی وقت پیش حدیثی منتسب به امیرالمومنین خونده بودم که در همین رابطه بود

استمرار کارها

حتی کارهای کم ارزش

نتایج خیلی خوبی رو میتونه به دنبال داشته باشه


یکی از دانشجوهام برام ویندوز 10 اورجینال اورد

منم ویندوزم رو عوض کردم

نمیدونم چه مرگشه که ساعت رو نیم ساعت جلوتر نشون میده

یعنی الان ساعت 3 هست ولی میزنه 3:30

 

میخواستم درستش کنم

ولی واقعیتش حس خوبی داره

به ساعت نگاه میکنم و میگم اوه اوه ساعت 6 شد مثلا

بعد یادم میافته تازه 5:30 شده :-D

 

یک ماهی هست اوضاع همینه

هنوز که عادت نکردم و هنوز برام حس زرنگ بودن، برنده بودن و از این دست حس های خوب داره

 

گفتم از خوشحالی های کوچیکم با خبر باشید

 


فیلم اینسپشن رو که دیدید قطعا؟

اگر ندیدید که بدونید یه چیز خفننننننننننن رو از دست دادید

خفن نه در سطح انگل و این چیزا

نه

خفن واقعی

 

اِنی وی

فکر میکنم 2-3 هفته ای هست که روزها یک بار زندگی میکنم

شب ها یک بار دیگه

لذت سخت وصف پذیری! (یه کم از وصف ناپذیر اینور تر) داره اقا

 

حمله هوایی و به دنبالش حمله نیرو زمینی امریکا به تهران!

گیر کردن توی اهرام ثلاثه

و خیلی اتفاقات خفن دیگه این روزها توی خوابم میگذره

 

خیلی دلم میخواد لوسید دریمینگ یا رویایی شفاف رو کامل یادبگیرم و پیاده کنم تا این خوابهای فوق العاده رو کنترل کنم

ولی خوب امان از تنبلی .

 

همینجوری کنترل نشده اش هم خوبه البته

به معنای واقعی کلمه از هر سینما 4 بعدی و شهربازی بهتره

خدا نسیبتون کنه


من مسافر زمانم
قشنگ حس میکنم روزی که حسرت این روزام رو میخورم
نگاه به بابا و مامانم که میکنم.
به این روزهای کارم
به داداشم
به خونه امون
به سن و سالم
به فکر و خیالم
به حالم
به حالم
به حالم

نه اینکه حالم عالی و بی نقص باشه
که اگر بود این متن رو نمینوشتم
که وقتی بود این متن رو ننوشتم

ولی مطمینم دل تنگش میشم
دلتنگ این آدما
رابطه ها
دلتنگ محمد میشم که می‌دونم الان هروقت بهش زنگ بزنم آماده است خودش رو برسونه و به حرفام گوش بده
تا کی هست؟ تا کی اینطوری هست؟

دلتنگ این بازی های یازده شب به بعد با مبین
پای ایکس باکس و کامپیوتر

دلتنگ این شلوغی های کنترل شده و این نور امیدی که از کورسو بیشتره
دلتنگ این پشتوانه ها
این مامان و بابا
این رفیق و داداش
این روزای زندگی
که میگذره

و من متنفرم از تکیه گاه بودن
و این قاعدتا از ضعف منه

من دوست دارم همراه باشم
ولی تکیه گاه نه
امید باشم، ولی نه امید اخر، ولی نه تنها امید
که شاید به بزرگی خود خدا، بزرگی اشتباهات منه
بزرگی حماقت های منه
بزرگی نفهمی های منه
بزرگی ندونستن های منه

منی که نمی‌دونم و اشتباه میکنم
همون طور که نمی‌دونستم و اشتباه کردم و در آینده هم همینه
منی که حتی گاهی می‌دونم و نمیکنم
می‌دونم و نمیتونم
می‌دونم و نمی‌خوام
و نمی‌دونم چرا می‌دونم و نمی‌خوام

من دلتنگ این روزایی هستم که توشم
و نمی‌دونم چطوری بیشتر ازش لذت ببرم
سعیم رو دارم میکنم و فکر میکنم تا حدود زیادی نهایت لذتم رو از این نعمت ها میبرم
و بازم کمه

من مثل یک مسافر تاریخم
حس کسی رو دارم که از آینده اومدم و دلم میخواد اشک بریزم به حال این روزا که گذشت.

یعنی بعداً هم کسی هست؟
جایگزینی هست برای دادن این حس خوبی که این آدما بهم میدن؟

ترسناکش اینجاست، که من قبلا هم مسافر زمان بودم
از بچگی آینده رو تصور میکردم
و همینقدر خوب بود
و شایدم بهتر
تصویرش مبهم بود ولی حسش میکردم و خوب بود

ولی الان.
تصویر مبهم تر از همیشه
و حس به خوبی قبل نیست

صحنه ای از جدایی نادر از سیمین رو دیدم
توی استوری
اونجا که نادر باباشرو توی حموم می‌شست و سر گذاشت روی کمر باباش و گریه اش گرفت

حرفهای بابا رو یادم اومد
کاراشو
و از همین الان دلم تنگ شد
حالم متفاوت شد

بد نیست
حال بد نیست
متفاوته

همون، مثل حس مسافر زمانی که از آینده اومده
درسته دلتنگ این روزاست
ولی دیدن همین صحنه ی رویا مانند، خودش لذت بخش و داره لذتشو می‌بره

خداروشکر که هنوز هست
هرچند که قطعا سریعتر از اون که فکر کنم میگذره
همون‌طور که بدترین روزا میگذرن
همون طور که بهترین روزها گذشتن


طبق چیزی که من دیدم
طبق اون برداشتی که من تا اینجای زندگی داشتم

جا انداختن یک چیز بد، یک راه خیلی جالب داره
تکرار»
نمی‌دونم در مورد خوبی هم صدق می‌کنه یا نه

یعنی اون چیز بد رو انجام میدی (تابو رو می شکنی) بعد وایمیستی مردم عکس العمل نشون بدن و خالی بشن

ترجیحا سعی میکنی براش یه توجیهی پیدا کنی و جواب سوالات و ابهام ها و عکس العمل ها رو بدی
بعد دوباره تکرارش می‌کنی

دوباره مثل دفعه اول عکس العمل میبینی
دوباره مثل دفعه اول یک سری هاشو پاسخ میدی

و دوباره
و دوباره
و دوباره

و میبینی بعد از مدتی دیگه اون کار اونقدرا هم بد نیست
عادی میشه

من آدم پر انرژی بودم
زیادی در انرژی
به نظرم پر انرژی بودن یک ویژگی خوبه
اما یک سری اتفاقات
افتادن
و من عکس العمل نشون دادم
مسببین اتفاق بد، یک سری هاشو جواب دادن
و بعد دوباره
و دوباره
و دوباره

و من کرختی رو این روزا بیشتر از همیشه توی وجودم میبینم
کم انرژی بودن
کم امید بودن

کمی که برای من نوید نابودی رو میده
نوید بی انرژی شدن
نوید ناامید شدن

و من، به درسی که گرفتم فکر میکنم
به جلوگیری از تکرار، که ظاهراً تکنیک شر برای تسلط به خیر هست (یا شاید تسلط هرچیز به چیز دیگه)
به عادت به زندگی به این سبک
شاید در آینده اسمش رو بذارم بزرگ شدن»
یک سری مشکلات زندگی من رو بزرگ کرد
و هر کس که با انرژی هست یا به قول امین آینده، بزرگ نشده رو از بالا به پایین نگاه کنم و منتظر باشم یه روزی از همین روزا زندگی بزرگش کنه.

و در آخر بگم این تکرار هیچ ربطی به اون تکرار نداره
که اگر میخواستم ی بنویسم برای من کش ندادن ها الویت داشتن


هر سال اول مینویسم در سال گذشته چه گذشت

تا حس و حال و مدل تعریف یک سال رو پیدا کنم

بعد مینویسم سال بعد چه شکلی میشه

 

بیشتر برای خودم هدف های واقعی از کارای چرت و پرت رو جدا میکنه

الان میخوام بشینم پایان نامه 98 رو بنویسم

 

*****************

 

سال 98 مهمترین اتفاق خود قطعا ازدواجم بود

سختی هایی که در تخیلم هم نمیگنجید!

و ظاهرا، در این هفته های اخر داره یه مقدار این سختی ها حل و فصل میشه

ظاهرا

امیدوارم واقعا باشه

اضافه کنم که همین ماجرا ها جزو معدود رشد شخصی های امسالم بود

 

سال 98 کلاس های زیادی برگزار کردم و وبینار رو بیشتر روش تمرکز کردم

کاری که عمری بود میخواستم انجام بدم رو پیش بردم و یکی دو تا نیروی درست و درمون پیدا کردم

پیدا کردن این نیرو ها رو هم مدیون دوره "سیستم سازی" ژان بقوسیان هستم

هنوز تمومش نکردم

همین 5 قسمت اول برام عالی بود

 

 

با کمک همین بچه ها به سایت یه دستی کشیدیم و یک سری ایرادات بنیادی رو حل کردیم و یه رشدی به کلیک سایت هم دادیم

سال 97 سایتمون قابل تکیه کردن نبود

سال 98 سایت رو اماده کردیم که ایشالا 99 بتریم روش

 

امسال دوره سئو بابک بنیادی رو رفتم که نگاهم رو به سئو عوض کرد و خیلی کمکم کرد واقعا

توی فاز جدیدی از سئو قرار گرفتم

 

توی بحث مدیریت زمانم یک تحول داشتم و فهمیدم چطوری باید وقتم رو مدیریت کنم

خیلی هم راحت بود

با یک یادداشت برداری "درست" وقتم رو عالی مدیریت کردم و اونطوری که سالها به معنای واقعی کلمه "آرزو" داشتم کار کنم، کار کردم

 

امسال اصلا به سلامتیم نرسیدم

ورزش نکردم

 

و شیکمم 6 پک که نشد هیچ، یک پک خیلی بزرگ تر از قبل شد.

 

مهمترین هدف امسالم کسب 12000 دلار بود که تا به اینجا 1 دلار هم کسب نکردم

اگر تلاش کرده بودم و شکست میخوردم، اینقدر ناراحت نبودم که الان

چون تلاش درست نکردم

آموزش رو ساختم

دوبله هم کردیم

اکانت هم ساختیم

اما این هفته اخر کار درگاه رو اوکی کردم تازه.

هنوزم تمومش نکرده!

 

ایشالا که توی عید تمومش کنم. میشه یعنی؟!

 

امسال پروژه های خیلی خوبی گرفتیم که به نظرم اکثرش ارتباطی به من، تلاش هام و . نداشته و بیشتر روی اعتبار همکارم بوده

به هر حال امسال حجم خیلی بیشتری از پروژه ها به واسطه من بود که این خوشحال کننده است برام

 

و در آخر به نظرم امسال بیشتر از پارسال تفریح کردم

گردش رفتم

اتاق فرار رفتم کلی

با دوستام وقت گذروندم و .

نسبت به پارسال که سرباز بودم که زمین تا اسمون بیشتر شده

 

دقیق که فکر میکنم یه چیزی رو متوجه میشم

چقدر کارهایی کردم که یه رباتم میتونسته بکنه

چقدر کارهایی که نه تفریح بود نه کار و وقت هدف کردن مطلق بود

 

اشکالی نداره

ایشالا سال بعد کمتر

سال بعد کمتر

سال بعد.

 

در کل سال خوب و پر رشدی بود

خداروشکر


خداروشکر اوضاع زندگی شخصی اروم شده

گذاشتم یه کم بگذره ببینم ثبات پیدا میکنه یا نه

واقعیتش در شرایط بد هم صبر میکنم اگر طول کشید اینجا مینویسم

 

اوضاع کار هم تقریبا مثل قبله

چند تا پروژه رو از دست دادیم که طبیعی هستش

 

این روزها که شرکت نمیرم، به شدت با خودم درگیرم

اینکه بتونم با کیفیت وقتی که شرکت میرفتم کار کنم

واقعا کار توی خونه سخته

 

خیلی اراده میخواد

خیلی خیلی زیاد اراده میخواد

 

اگر بتونم توی خونه مثل شرکت کار کنم، یه قله بزرگ توی زندگیم رو فتح کردم

فکر میکنم، این رشد اراده اتفاق بیافته خیلی کارامو توی زندگی بهتر بتونم پیش ببرم

 

 

بی ربط به حرفهای بالا:

این روزا به شدت درگیر مسائل پایه دینی هستم

وجود خدا

وجود اخرت

زندگی پس از مرگ

 

ذهنم رو درگیر کرده

وقت نمیکنم اونجوری که باید و شاید مطلعه کنم

منبع خوبی برای ثبت وجود یا رد وجود دارید بدید، لطف میکنید


یه سری جوابا و اتفاقا توی بچگیم بوده، که توی کل زندگیم موندگار شده

فور اگزمپل:

یادمه بچه بودم و داشتم توی حیاط خونمون برای خودم راه میرفتم و فکر میکردم

من کلا وقتی میخوام فک کنم "باید" راه برم (نه اینکه اینجوری بهتر فکر میکنم)

 

نمیدونم فیلم یا کارتونی چیزی دیده بودم در مورد غول چراغ جادو و سه تا آرزوش

 

با خودم کلی فکر کردم و به یه سیستم رسیدم

که بیام و دو تا ارزو کنم، بعد ارزوی سوم رو ارزو کنم که بتونم سه تا ارزوی دیگه بکنم

همینجوری تا آخر

 

کلی ذوق کردم که من چقدر خفنم و اینا

رفتم این دستاورد بزرگ رو با بابام به اشتراک بذارم که ببینه هزینه و زمانی که تا الان برای بچه اش گذاشته حروم نشده و بلاخره یه نابغه ای داره بار میاره برای خودش

 

به بابام که اومده بود توی حیاط سیگار بکشه اینو گفتم

بابام همینطوری که داشت سیگار میکشید بدون ذره ای هیجان و افتخار و . محض رضای خدا (که البته الان درک میکنم که هیجان و افتخار نداشته) گفت خوب اگه اینجوریه که همون اول ارزو کن بتونی بی نهایت ارزو کنی!

 

عه

راست میگه که

چرا من به ذهن خودم نرسیده بود!

دو سه جا توی زندگی اینجوری ت خوردم

شاید خیلی ساده باشه ها

ولی واقعا من رو از ریشه ت داد و پایه خیلی چیزا شد توی ذهنم

 

بعد از این اتفاق ساده مسخره، من کلا همیشه دنبال یه راه متفاوت هم هستم

برای هر چیزی

 

البته بعد از این قضیه بازم از این اکتشافات مسخره داشتم

 

اوه اوه

یادش بخیر اون اوایل که با "دینام" آشنا شده بودم

اکتشافی کرده بودما

میگفتم بیایم دینام رو وصل کنیم به ارمیچر، برق تولید کنه.

برق ارمیچرم عمه بنده متقبل میشه، تامین میکنه لابد!

ولی یادش بخیر

توی ذهنم یه سوله ساخته بودم پر دینام های متصل به ارمیچر که دارن برق تولید میکنن :-))

 

یا برای رفع تشنگی توی شرایط جنگ و گیر افتادن توی بیابون و .

بیاییم لواشک و چیزای ترش بخوریم دهنمون اب بیافته سیراب بشیم!

این قضیه لواشکه فک کنم اخرین کشف شر و وری بوده که تا الان کردم

 

اونم چون دختر عمه ام که هیچوقت به عقلش اعتقادی نداشتم بهم گفت که خوب باهوش اینجوری که ادم ضعف میکنه از گشنگی پس میافته!

این احمقانه ترین مشکل قضیه بود که نمیدونم مغزم کور بود چرا و این سمت ماجرا رو ندید.

 

داشتم قبل خواب قسمت چهار فصل یک فرندز رو میدیدم که صحبت 3 آرزو شد و یاد این ماجرا ها افتادم

گفتم تا داغه براتون تعریف کنم .

 

خداروشکر ضمنا


در رابطه با کرونا و روزه داری برای اطمینان رفتم توی سایت دکترساینا و از دوتا دکتر در وقت مشاوره انلاین گرفتم و سوال زیر رو پرسیدم

سوال رو با جوابش میذارم شاید به شماها هم کمک کنه:

 

سلام خدمت شما دکتر

امیدوارم حالتون خوب باشه

در رابطه با کرونا و روزه سوال داشتم

من26 سالم هست

هیچ مریضی ندارم و کاملا سالمم

کلا هم کم مریض میشم خداروشکر

شاغلم ولی میتونم کل ماه رمضان رو خونه بمونم و دورکاری کنم

در حال حاضر برای کار به محل کار میرم که اونم با اسنپ میرم و میام

خانواده هم یا مدرسه ای هستن که تعطیلن یا بازنشسته و اکثرا خونه هستن

با تمام این موراد واقعیتش چون بحث کرونا شوخی بردار نیست حاضر به ریسک نیستم و خواستم تایید پزشک رو هم بگیرم ببینم این ماه رمضان روزه گرفتن رو توصیه میکنید یا نه

ممنونم

 

جواب هر دو دکتر توی یه مایه بود که جواب یکیشون رو میذارم:

سلام با این شرایط که میفرمایید حقیقتا روزه داری براتون ضرر نداره و میتونین بگیرین.

برای ما هم دعا کنین


کلا تا اینجا زندگی کاری به 3 تا نتیجه مهم در زمینه زمانبندی رسیدم:

  1. لیست کل کارهات رو بنویس، بعد روش چندین برنامه بلند مدت و کوتاه مدت بنویس (روزانه - هفتگی - ماهانه)
  2. بدون که قرار نیست اون برنامه رو عینا اجرا کنی!
  3. زمانی که اولش فکر میکنی کلیت کار یک روز یا یک هفته ات میگیره رو 2 یا حتی 3 کن

 


تا اینجا زندگیم، به این نتیجه رسیدم که همیشه استراتژی در زمان های زیادی سخت "فقط صبر" هست

"فقط صبر" یعنی به معنا واقعی کلمه بشینی دست رو دست بذاری تا سختی ها برن

 

من از این فازای "تقدیر هرکسی ازقبل نوشته شده" و "روزی هرکسی از پیش تعیین شده" و اینا نیستم

که اگر بودم کل زندگیم رو نمیذاشتم به مبنای کار کردن

من "ادم بشین منتظر ظهور باش" نیستم

من "ادم پاشو شرایطشو فراهم کن" هستم

که اگر حالت اول بودم اینقدر زور نمیزدم با اینا مخالفت کنم. میشستم خود امام زمان عج بیاد کارشونو یه سره کنه

حالا این که در عمل (گلاب به روی حضار) ریدم با تلاشم رو بذارید پای تنبلی و جمله بندیشم بذارید پای بیشعوریم

 

خلاصه که حرفم یه چیز دیگه است که شاید با این ماجراها قاطی بشه

 

وقتی دشمنت خیلی قدره و به هر دلیلی توان مقابله باهاش رو نداری و بازم به هر دلیلی امکان مذاکره و کوتاه اومدن هم نداری.

باید اول هر آنچه که در توان داری بذاری وسط

بعد هی زور بزنی هی زور بزنی تا مطمئن بشی تهش در اومده و دیگه جدا دستات خالیه

 

اون موقع است که توکلت الی الله باید بشینی یه گوشه

لبخندم نزنی

سعیم نکنی شاد باشی

سعی کنی بدتر میشه

باید واقعیت رو بپذیری

مثل یه نینجایی که 10 مرد جنگی رو حریف بوده ولی 11 نفری ریختن سرش و باقی ماجرا.

 یادت نره که تو در حد توانت تمام تلاشت رو کردی هرچند که اشتباه هم قطعا کردی که اگر نکردی ادمیزاد نیستی

یادت نره که توی دنیای خودت، بدون مقایسه ناقص و نصفه نیمه با دیگران، تو یه نینجای فوق العاده ای

و باقی جملات انگیزشی کاملا درست که احتمالا شندید

 

خلاصه که اومدم بگم هرچیزی استثنا داره

ادم باید همیشه تلاش کنه

به جز موارد استثنا

 

دلیلیشم مشخصه

همه چیز گذراست

چه روزگار خوبتون رو میگذرونید و دوست دارید این حرف واقعیت نداشته باشه

چه روزگار بدتون رو میگذرونید و فکر میکنید من این حرف رو میزنم چون توی روزگار خوبم هستم

 

فکر و استدلالمن و شمای نوعی کوچکترین ذره ای اهمیت در بنیاد های دنیا نداره و همینه که هست

خوشت میاد که خوش به حالت

بدت میاد هم صبر کنُ این حستم میگذره و خوشت میاد

 

این نوشته رو با تمام غلط های املایی و نگارشی که من نمیبینم ولی شماها میاید و میبینید و احتمالا توی کامنت با :-)) یا :-D بهم تذکر میدید، تقدیم میکنم به

خورشید که این فکرا رو انداخت تو سرم


یه زمانی یه تایم های طولانی رو میذاشتم برای شکرگزاری

برای بردن تمرکز ذهنم روی مثبت ها به جای منفی ها

 

یه تایم زیادی رو میذاشتم روی تصور آینده ایده آل از همه نظر

حسش کنم

کامل حس خوبش رو تصور کنم و با جزئیات بهش فکر کنم

مینوشتمش حتی

 

الام حالا خرم از پل گذشته

در حالی که هدف نهاییم یه چیز خیلی گنده بود، با به دست اوردن بخش های اولیه قضیه کامل این بحث ها  رو گذاشتم کنار

 

میخوام دوباره برگردم به اون حالت

دوباره شکرگزاری های طولانی و تصور آینده و . رو داشته باشم

با تمام جزئیات و حس و حالش

 

میخوام اون چیزایی که به گمان خودم خیلی کمک کرد تا پیشرفت کنم رو دوباره زنده کنم

همون چیزایی که میگفتن و حتی هنوز هم میگن بی فایده و شر و وره

ولی من با تمام وجودم خوب بودن و موثر بودنش رو حس کردم


یه زمانی یه تایم های طولانی رو میذاشتم برای شکرگزاری

برای بردن تمرکز ذهنم روی مثبت ها به جای منفی ها

 

یه تایم زیادی رو میذاشتم روی تصور آینده ایده آل از همه نظر

حسش کنم

کامل حس خوبش رو تصور کنم و با جزئیات بهش فکر کنم

مینوشتمش حتی

 

الام حالا خرم از پل گذشته

در حالی که هدف نهاییم یه چیز خیلی گنده بود، با به دست اوردن بخش های اولیه قضیه کامل این بحث ها  رو گذاشتم کنار

 

میخوام دوباره برگردم به اون حالت

دوباره شکرگزاری های طولانی و تصور آینده و . رو داشته باشم

با تمام جزئیات و حس و حالش

 

میخوام اون چیزایی که به گمان خودم خیلی کمک کرد تا پیشرفت کنم رو دوباره زنده کنم

همون چیزایی که میگفتن و حتی هنوز هم میگن بی فایده و شر و وره

ولی من با تمام وجودم خوب بودن و موثر بودنش رو حس کردم


الان نه حالم بده

نه حسم خرابه

نه افسردگی دارم

نه در گیر مشکل خاصی هستم

 

خیلی منطقی و اروم دارم به این فکر میکنم که من چقدر با یک سری رفتار ثابت اشتباه ادم هایی زیادی رو ناامید کنم

 

ندادن محدودیت بهشون در رفتار با خودم

نذاشتن محدودیت برای خودم در رفتار باهاشون

دست پایین گرفتن خودم و عملا پایین اوردن خودم

 

توی این سه رفتار، سومی رو به مرور کم و کمتر کردم

اما دوتای اول به قوت خودش باقیه متاسفانه

 

 

توی مهمترین ارتباط هایی که دارم (داداشم، همسرم، بهترین دوستم، شریکم ) دارم سعی میکنم محدودیت هایی برای خودم و اونا بذارم

زیادی شل کنم کلا

ظاهرا اینطور بهتر جواب میده

امیدوارم بازم اشتباه نکرده باشم

 

دفعه اول که فکر کردم ادم باید زیادی راحت باشه و بذاره دیگران راحت باشن اشتباه میکردم

 

اصلا فازم این نیست که دیگران پررو میشن و لیاقت ندارن و این حرفا

نه نه

دارم خودمم میگم اقا

اگر حرفم همچین چیزی بود که خودمو نمیگفتم که :-D

 

دارم میگم ظاهرا ذات ادمیزاده

زیادی شل بگیری برای خودت بده

برای خود اون بنده خدا که رو به روت هست بده

باید یه کم سفت کرد

نه زیاد

یه کم 

 


الان وسط چندتا کار خیلی مهم و نسبتا پر استرس هستم و معمولا این مواقع ذهنم میره سراغ یک سری چیزهای ریشه ای

 

الان هم رفته سراغ حسن

کسی که دارم از نزدیک میبینم چقدر تلاش میکنه ادم خوبی بمونه ولی من یه کم میترسم که نتونه زیاد دووم بیاره.

 

اما حسن کیه؟

 

حسن الان یه ادم نزدیک به 40 سال هست

حسن وقتی حدود 18 سال سنش بود یه دانش آموزش باهوش بود

توی رشته ریاضی خیلی با نمره های خوب قبول میشد و داشت خوب پیش میرفت

خیلی بچه خوبی بود اون زمانا

 

بابام تعریف میکرد بچه که بوده میبردنشون بهش پفک میدادن باهاش شطرنج بازی میکردن

ازشون میبرده!

نابغه طور

الانشم همینطوریه لعنتی

توی تخته و شطرنج مثل حالت very hard کامپیوتر بازی میکنه

 

یادمه مامانشو خیلی اذیت میکرد

بچگیم رفته بودم خونه اشون

دیدم روی دیوار جای چهارتا سوراخ هست

از مامانش پرسیدم این جای چیه؟

گفت حسن مشت زده تو دیوار!

پول میخواسته ندادن بهش ظاهرا

در کنار درس یه کم رزمی هم کار میکرد و زورش هم زیاد بود

 

اما بازم در کل بچه خوبی بود و اینده ای که ازش تصور میشد یه چیز عالی بود

اما خوب.

 

صحنه اشو یادمه

مادرش داشت جیغ میزد که حسن داره میمیره حسن داره میمیره

بابام رفت کمکشون

منم رفتم پشت سرش

بچه بودم

بابام تش داد، چرخوندش

حسن توی خواب بالا وارده بود و توی دهنش برگشته بود و داشت خفه میشد

بابا کلی زور زد حسن به حال معمولش اومد

یکی خوابوند تو گوشش

 

من اون موقعا نمیفهمیدم چی شده

بعدا فهمیده حسن معتاد شده بود

 

دقیقا توی اوج زور زدنای صدا وسیما برای جلوگیری از اعتیاد

همون موقع های که روزی شصت تا کلیپ و سریال امثال خط قرمز پخش میشد

نمیدونم تاثیر نداشت

یا حداقل برای اون نسل دیر شده بود

 

نمیدونم چرا معتاد شد

فقط یادمه اون زمانا لای کتابای توی خونه اشون با بچه ها عکس یه دختره رو پیدا کردیم

یه 3*4 سیاه و سفید

میخواستم برم به مامانش نشون بدم

فائزه نذاشت

گفت نه نکن براش بد میشه

شاید به اون قضیه ربط داشت

شاید نداشت

نمیدونم

 

هی بدتر میشد

یادم نیست چیکار میکردن براش

ولی یادمه هیچی افاقه نمیکرد

 

مادرش مرد

به حسن گفته بود حالم بده میبریم دکتر؟

برده بودش

توی راه پله خسته شده بود

حسن گفته بود تو بشین من برم ببینم دکتر هست یا نه

برگشته دیده افتاده توی راه پله

بغلش کرده بود اومده بود پایین برده بودش بیمارستان

گفتن تموم کرده

 

حسن بدتر شد

با باباش زندگی میکرد

باباش از مذهبی های شناخته شده محل بود

پیر

پدر شهید

امام جماعت یدکی مسجد! (وقتایی که امام جماعت اصلی نمیومد اون امام جماعت میشد)

باباش هیچ مدله باهاش ارتباط نمیگرفت

حسن کم کم شروع کرد وسایل خونه رو یواشکی فروختن

 

بابام گاهی بهش کمک میکرد

مامانم میگفت تو کمکش میکنی میره مواد میخره

میگفت من کمکش نکنم مجبور میشه به و مواد بخره

ما میدونستیم حسن نیست

بابا نمیخواست بشه

 

حسن رو فرستادن کمپ ترک اعتیاد

خوب شد

اومد خونه

دوباره معتاد شد

 

یه مدت گذشت

دوباره فرستادنش کمپ

خوب شد

دیگه بد نشد

همه خوشحال بودن

قیافه بابا رو یادمه

هرچی داشت ور میداشت میاورد میداد بهش

کاپشنی که کربلا خریده بود رو اورده بود براش

شب اول رفت جاش رو هم براش اورد انداخت

 

قبل همه این ماجراها حسن یه شبایی میرفت پلی استیشن یک کرایه میکرد میاورد تا صبح بازی میکردیم

رزیدنت اویل بازی مورد علاقه اش بود

اون روزی که برای بار دوم اومده بود و تقریبا همه مطمئن بودن حسن خوبه خوب شده.

نشستم براش سیر کامل بازی اویل رو تعریف کردم :-D

که این چند وقت که نبودی چی شده و اینا

یا بعضی وقتا میشستیم با هم دیجیمون میدیدم

داستان اونم براش گفتم کامل

 

قبلا چندین بار جاهای مختلف لباس فروشی کار کرده بود

این بار هم رفت پیش پسر خواهرش توی بوتیک مشغول به کار شد

 

پدرش مرد

موند تنها توی خونه یک خونه بزرگ که داره ذره ذره خراب میشه

بدون سرمایه

با یک حقوق ثابت

 

خونه هم درگیر کارهای وراثت هست و سندش به مشکل خورده

البته که خواهر برادرها هم سهم خودشون رو میخوان

ولی به هر حال اگر این لعنتی فروش بره یه چیزی دستش رو میگیره

نهایتا همونم باید بده یه خونه دیگه رهن یا اجاره کنه احتمالا

 

میومد کتاب های مختلف که خوندم رو بهش میدادم

برایان تریسی

رابرت کیوساکی

آدرس سایت متمم و سوخت جت و . رو بهش دادم و در موردش صحبت میکردیم

میخواد یه کارایی بکنه اما نمیشه ظاهرا

شایدم نمیتونه

 

من مدلم کلا اینجوری هست که از اکثر افراد توقع دارم بتونن یه موفقیت کوچیک رو لااقل به دست بیارن

از حسن توقع ندارم

حسن روزای سختی رو پشت سر گذاشته

حسن حق داره کند باشه

خیلی کند

 

حسن این روزا خیلی خوب و مظولمه

دندون درد داشت

از ترسش مسکن قوی نمیخورد که یه وقت.

حسن حتی سیگار هم دیگه کم میکشه

 

همه زندگیش شده کار

مثل یه ربات

نه رابطه ی درست و حسابی

نه کاری که جای پیشرفت داشته باشه

عملا میشه گفت "نه آینده ای"

 

من دلم برای حسن میسوزه

من قلبا حسن رو دوست دارم

کاش حداقل  من لعنتی یه کم کمتر تنبلی کنم

شاید تونستم به حسن کمک کنم آینده ای داشته باشه.


توی یه چیزی استاد شو

متخصص شو

 

توی منچ استاد شو اصلا

 

 

بهت اعتماد به نفس میده

بهت حس خوب بوده

برات موقعیت هایی رو به وجود میاره که اصلا فکرشم نمیکردی

مالی، شخصی و .

 

به جای هزار تا چیز ریزه میزه بلد بودن توی یه چیز متخصص شو

حالا منچ رو مثال زدم بگم کفش چیه

 

 

فکر کن توی یه چیز درست و حسابی ولی ساده استاد بشی

توی یک زبان، توی یک ورزش حتی ساده، توی یک تکنیک و فن (حالا IT باشه نباشه مهم نیست من مثال IT به ذهنم میرسه بیشتر) مثلا طراحی سایت با وردپرس یا HTML و .

 

من شصت پام روش گاو صندوق افتاد

مجبور بودم خونه باشم

کلی کال اف دیوتی بازی کردم و فیلم دیدم و .

 

اون وسط مسطا از تفریح خسته میشدم یه وقتی میذاشتم HTML یاد میگرفتم

اصل داستان توی همون یک هفته 10 روز حل شد!

اینقدر مفته

 

یه چیز ساده رو استاد شو بزرگوار

به نفعته

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها